هر فرد در ذهن خود، تصویری از خویشتن دارد; به عبارت دیگر، ارزشیابی کلی فرد از شخصیت خویش را «خودپنداره» یا «خودانگاره» می نامند. این ارزشیابی ناشی از ارزشیابی های ذهنی است که معمولا از ویژگی های رفتاری خود به عمل می آوریم. در نتیجه، خودپنداری ممکن است مثبت یا منفی باشد.
عقاید معلم درباره خودش، عامل مهمی در تعیین مؤثر بودن او در کلاس است; چرا که اگر وی با دید احترام، دوست داشتنی و پذیرش به خود نگاه کند، در شرایط بهتری در پدید آوردن خودپنداره مثبت و واقعی در دانش آموزانش می باشد. پژوهش های متعدد (برگر، 1953; فی، 1954; لوفت، 1966) گزارش کرده اند که ارتباط قابل توجهی بین شیوه ای که فرد خودش را می بیند و شیوه ای که به دیگران می نگرد، وجود دارد. آنان که خود را می پذیرند، به دیگران متمایل می باشند و دیگران را بیشتر قابل پذیرش می بینند و به عکس. بنابراین، می توان معلمان، مشاوران و روحانیان کارآمد و مؤثر را بر اساس نگرش آنان درباره خودشان از غیر مؤثرها تمیز داد.
عقاید معلم درباره دانش آموزان هم تأثیر بسزایی در کار او دارد. معلمان به عنوان افرادی مهم، لازم است دانش آموزان را الزاماً به شکل های مثبت ببینند و از آن ها انتظارات مناسب داشته باشند. این موضوع به عنوان مسئله ای حیاتی در تمام سطوح کلاس ها، بخصوص سطح ابتدایی، به حساب می آید. به علاوه، هرقدر دانش آموزان ادراک مثبت بیشتری از احساسات، عقاید و نگرش های معلمان داشته باشند، موفقیت تحصیلی آنان مطلوب تر خواهد بود و بر عکس. طبق تحقیقاتی که روزنتال و جکسن انجام دادند، بیشتر اوقات دانش آموزان همان کاری را که از آن ها انتظار می رود، انجام می دهند; یعنی بچه هایی که معلمشان از آن ها انتظار دارد بهره های هوشی بیشتری داشته باشند، پس از یک سال، بهره گیری های هوشی بیشتری نسبت کسانی که چنین انتظاراتی از آن ها نبوده، داشته اند.
از جمله دیگر نقش های مهم معلم، ایجاد جوّی مطلوب در کلاس است که منجر به تصور مطلوب از خود در دانش آموزان و تشویق در کسب موفقیت تحصیلی آنان می شود. شش عامل در ایجاد این جوّ مؤثر می باشند که عبارتند از:
الف. کوشش: انتظارات تحصیلی بالا و کوشش زیاد از جانب معلم اثر مثبت و فایده بخشی بر دانش آموزان دارد. یک راه خوب برای به وجود آوردن زمینه کوشش، منتظر ماندن تا زمانی است که فرصت مناسب برای موفقیت ایجاد شود و در این هنگام به او بگوید: این کار سختی است، اما من فکر می کنم شما می توانید آن را انجام دهید. با این راهکار، معلم لحظه حسّاس و درستی برای ایجاد اعتماد و واگذار کردن مسائل به دانش آموزان انتخاب کرده است.
ب. آزادی: برای رشد دادن دانش آموز به عنوان یک انسان کامل، ایجاد فرصت هایی برای تصمیم های معنادار خود لازم است. وقتی دانش آموز فرصت گفتن حرفی درباره رشد و کمال خود داشته باشد و تصمیمات شخصی اش را خودش بگیرد، نسبت به قضاوت ها و افکارش اعتماد پیدا می کند. بنابراین، او باید آزادی اشتباه کردن را داشته باشد و حتی به ناکامل بودن خودش، بخندد.
ج. احترام: هیچ جنبه ای از تعلیم و تربیت به درجه و اهمیت احساس ارزش کردن از طرف معلم نسبت به شخصیت دانش آموز، با ارزش بودن او و یا اعتقاد به اینکه او می تواند یاد بگیرد، نیست. وقتی دانش آموز احساس کرد که معلم به او احترام می گذارد و برایش ارزش قایل است، او نیز برای خودش ارزش و احترام قایل
می شود. نیاز به احترام در دانش آموزانی که از نظر فرهنگی محروم هستند، اهمیت بیشتری دارد.
د. گرمی: فضای گرم آموزشی جایی است که هر دانش آموز به مدرسه احساس تعلّق کند و بفهمد که معلمان نسبت به آنچه برای او پیش می آید، توجه دارند. اگر محیط آموزشی از نظر روانی، امن و پشتیبان کننده باشد و دانش آموزان را تشویق به رشد تحصیلی کند، باعث ترقّی دانش آموز، هم از نظر تحصیلی و هم از نظر احساس ارزش شخصی می شود. از سوی دیگر، نوعی همبستگی منفی نیز بین خودپنداره های دانش آموزان و زمانی که معلم در حالت سلطه، تهدید و مسخره گری است، می توان یافت.
و. کنترل: کودکانی که در محیط های آزاد تربیت می شوند، نسبت به آنانی که در محیط های سخت همراه با انتظارات زیاد تربیت می شوند، علاقه کمتری به احترام به خود دارند. راز این مسئله در خصوصیات رهبری معلم نهفته است. وقتی معلم آماده انجام وظایف کلاسی خود باشد، بر کار خود تسلّط دارد و از ظهور سردرگمی جلوگیری می کند و توضیح می دهد که چرا بعضی چیزها باید انجام شوند، و برای هماهنگی ادب و استقامت می کوشد. مسئله کنترل راهی برای تفهیم به دانش آموزان است که معلم نسبت به آنچه او انجام می دهد، اهمیت قایل است.
هـ. موفقیت: دانش آموزان ارزشیابی خود را پس از آزمایش و پذیرش شکست یا پیروزی تغییر خواهند داد. پذیرش از طرف افراد مهم دیگر سبب افزایش خودارزشی و نیز افزایش کوشش های اجرایی در فعالیت های مربوط می شود. از دیگر سو، عدم پذیرش و توجه نکردن به توانایی های دانش آموزان و عدم تشویق و ستایش و نیز سرزنش آنان باعث تقلیل فعالیت ها و ارزش قایل شدن نسبت به خود می شود. پس معلم خوب کسی است که به جنبه هایمثبت کار انجام شده توجه دارد، نه به اشتباهات آن. دانش آموزان از موفقیت ها یاد می گیرند که توانا هستند، نه از شکست ها.
به تمامی معلمان پیشنهاد می شود فرصت هایی را به شاگردان بدهند تا نقش های متفاوتی را در مدرسه ایفا نمایند و با دادن مسئولیت به آنان، در جهت رشد خودپنداری قوی و درست شاگردان گام بردارند.
به دست اندرکاران امر آموزش و پرورش توصیه می شود که در جهت توجه به یادگیری شاگرد، به طرز تفکر و نگرش او بها دهند; زیرا هر انسانی با نوع تفکرش زندگی می کند، نه با محفوظاتش.
دیدگاه های نظری در مورد خودپنداری
الف. دیدگاه صاحب نظران غربی
روان شناسان بسیاری در خصوص «خود» و «خودپنداره» سخن به میان آورده اند که در اینجا برای نمونه، چند مورد از آن ها ذکر می شوند:
1. کارل راجرز: وی بر اساس دیدگاه «پدیدارشناسی»،28معتقد است که وقایع بیرون از موجود، به خودی خود برای او معنایی ندارند، بلکه زمانی معنادار می شوند که شخص بر اساس تجارب گذشته و میل به حفظ و تداوم «خویشتنِ» خود به آن وقایع معنا دهد.
مفهوم «خویشتن» مهم ترین پدیده و عنصر اساسی در نظریه راجرز است. به نظر راجرز، انسان عوامل محیط خود را درک می کند و در ذهن خود به آن ها معنا می دهد. مجموعه این سیستم ادراکی و معنایی، میدان پدیداری روانی فرد را می سازد. «خویشتن» عبارت است از: الگوی سازمان یافته ای از ادراکات انسان. تحقق «خود»، که روند «خود» شدن و پرورش ویژگی ها و استعدادهای یکتایی فرد است، در سراسر زندگی ادامه دارد و به اعتقاد راجرز، در بشر علاقه ذاتی برای آفرینندگی هست و مهم ترین آفریده انسان خود اوست. این همان هدفی است که غالباً اشخاص سالم، نه کسانی که ناراحتی روانی و بیماری دارند، بدان دست می یابند.
خویشتن دیگر در نظریه راجرز، «خویشتن آرمانی»31است; یعنی آن نوع خودپنداره ای که انسان دوست دارد از خود داشته باشد. این خود شامل تمام آن ادراکات و معانی می شود که بالقوّه با خویشتن او هماهنگ و مرتبطند. گرچه خویشتن دایم تغییر می کند، اما همیشه در هر خود، نوعی سازمان، هماهنگی و شکل یافتگی خاص وجود دارد. خودپنداره شخص جریانی آگاهانه، مداوم و نسبتاً ثابت است و فرد برای آن ها ارزش زیادی قایل است.
هرقدر خویشتن آرمانی به خویشتن واقعی نزدیک تر باشد، فرد راضی تر و خشنودتر خواهد بود. فاصله زیاد بین خویشتن آرمانی و خویشتن واقعی به نارضایی و ناخشنودی منجر می گردد.
دو مفهوم «هماهنگی خویشتن» و «ثبات خویشتن»35در نظریه راجرز، مورد توجه زیاد محققان امور شخصیت قرار گرفته اند. «هماهنگی خویشتن» یعنی تجانس و ثبات خویشتن، عبارت است از: نبود تعارض بین ادراک از خویشتن و تجربه های واقعی زندگی مردم که علاقه دارند به شکلی رفتار کنند که با خودانگاره آنان همساز و همخوان باشد. در غیر این صورت، این تجربه ها و احساسات تهدیدکننده اند، به طوری که هر قدر این ناهماهنگی و ناهمخوانی بیشتر باشد، به همان نسبت، شکاف بین خویشتن شخص و واقعیت ژرف تر می شود، و تا زمانی که فرد در این تعارض گرفتار است و خود نیز از آن آگاه نیست، بالقوّه در معرض اضطراب قرار داد. در این حال، شخص باید از خود در مقابل واقعیت دفاع کند تا از اضطرابش بکاهد. راجرز در این زمینه، دو روند دفاعی را ذکر می کند که یکی از آن ها مخدوش کردن معنای
تجربه ای است که با خودپنداره شخص در تضاد است و دیگری انکار آن تجربه است.36 اما در یک فرد سازگار، خودپنداری با تفکر، تجربه و رفتار همسازی دارد; به این معنا که خویشتن وی قالبی نیست، بلکه انعطاف پذیر است و از راه درونی سازی تجارب و افکار تازه قابل تغییر است.
2. ابراهام مازلو: هدف اصلی مازلو دانستن این بود که انسان برای رشد کامل انسانی و خودشکوفایی تا چه حد توانایی دارد. به نظر او، در همه انسان ها تلاش یا گرایش فطری برای «تحقق خود» هست. انگیزه آدمی به سبب نیازهای مشترک و فطری است که در سلسله مراتبی از نیرومندترین تا ضعیف ترین نیازها قرار می گیرد. سلسله مراتب به طریق نردبانی پیش می رود تا به پنجمین یا نیرومندترین نیاز، یعنی تحقق خود می رسد و آن ها عبارتند از: 1. نیازهای جسمانی یا فیزیولوژیکی; 2. نیازهای ایمنی; 3. نیازهای محبت و احساس تعلّق; 4. نیاز به احترام; 5. نیاز به تحقق خود.
خواستاران «تحقق خود» به نوبه خود، نیازهای سطح پایین ترشان یعنی نیازهای جسمانی، ایمنی، محبت و احترام را برآورده ساخته اند. آن ها الگوی بلوغ، پختگی و سلامتند. با حداکثر استفاده از همه قابلیت ها و توانایی هایشان، خویشتن را فعلیت و تحقق می بخشند، می دانند چیستند و کیستند و به کجا می روند.
3. آلفرد آدلر: اساس نظریه وی بر این است که انسان در اصل، به وسیله عوامل اجتماعی برانگیخته می شود، نه عوامل بیولوژیک. نظریه شخصیت آدلر، دیدگاهی اجتماعی و غایت انگار است و انسان را موجودی خلاّق، مسئول و در حال شدن می داند که در جهت هدف های خیالی، در محدوده تجربه اش در حال حرکت است. عقیده زیربنایی این نظام آن است که رفتار، معمولا ندانسته، به وسیله تلاش هایی، هدایت و کنترل می شود که درصدد جبران احساس حقارت هستند. در این نظریه، اعتقاد آدلر بر آن است که ادراک فرد از خودش و زندگی (شیوه زندگی)، به علت وجود احساس حقارت، گاهی برایش ناکام کننده است. همچنین قدرت طلبی تعیین کننده چگونگی اعمال انسان و سیر رشد اوست. بنابراین، «رشد» فرایند رهایی از احساس حقارت است. فرد با احساس حقارت، به تقویت «خویشتن پنداری»39 و تحقق نفس خویش نایل می آید. تغییر در مقاصد، مفاهیم و آگاهی های فرد نیز موجب تغییر در الگوهای رفتاری گردیده و فرد با رها کردن یأس خود، امیدوار شده، خودپنداری مثبت در خود شکل می دهد.
در این نظریه، انسان موجودی است بی همتا، مسئول، خلاّق و انتخابگر که همخوانی همه جانبه ای در ابعاد شخصیتی او وجود دارد. مفهوم «شخصیت» را از نظر آدلر می توان در قالب چند عنوان کلی توضیح داد. این عناوین کلی عبارتند از: غایت گرایی تخیّلی، تلاش برای تفوّق و برتری، احساس حقارت و ساز و کار جبران، علایق اجتماعی، شیوه زندگی و من خلاّقه. اعتقادات مربوط به شیوه زندگی به چهار گروه تقسیم می شوند:
1. مفهوم خود یا خویشتن پنداری; یعنی اعتقاد به اینکه «من که هستم.»
2. «خودآرمانی» یا اعتقاد به اینکه «من چه باید باشم» ی
«مجبورم چه باشم تا جایی در میان دیگران داشته باشم.»
3. تصویری از جهان; یعنی اعتقادات فرد درباره اطرافیان و محیط پیرامون.
4. اعتقادات اخلاقی; یعنی مجموعه ای از چیزهایی که فرد درست یا نادرست می داند.
4. کوپر اسمیت: وی «خویشتن پنداری» را عامل مهمی در ایجاد نوع رفتار می داند و عقیده دارد: افرادی که خویشن پنداری مثبت دارند، رفتارشان اجتماع پسندتر از افرادی است که خویشتن پنداری آنان منفی است.
«خویشتن پنداری» عبارت از عقیده و پنداری است که فرد درباره خود دارد. این عقیده و پندار به تمام جوانب خود، یعنی جنبه های جسمانی، اجتماعی، عقلانی و روانی فرد مربوط می شود. تصور انسان درباره هر یک از عوامل مزبور، رفتار معیّن و مشخصی به وجود می آورد.
به عقیده کوپر اسمیت، خویشتن پنداری بر اثر تعامل بین عوامل ذیل حاصل می شود:
الف. پندار والدین درباره فرد: در سال های اولیه کودکی، نوع رابطه و رفتار والدین عوامل بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک می باشند. کودک اولین الگوهای رفتاری خود را در محیط خانواده، از والدین خود تقلید می نماید. تربیت صحیح کودک در سال های اولیه، که به «سال های سازندگی» معروفند، حایز اهمیت خاصی است.
ب. تصور و پندار دوستان و هم بازی ها در مورد فرد: به موازات رشد کودک، روابط به بیرون از خانه کشانده می شود و کودک به انتخاب دوست می پردازد و به بازی با آنان مشغول می شود و در این زمینه، همواره نقش دوستان صمیمی خود را تقلید می کند.
ج. تصور و پندار معلمان در مورد فرد: در سن معیّنی که کودک پا به کودکستان و یا دبستان می گذارد، تجربه جدیدی در زندگی اش آغاز می گردد. آشنایی با معلم و رابطه ای که بین معلم و دانش آموز ایجاد می گردد، عامل مهمی در تکوین شخصیت و نحوه خویشتن پنداری شاگرد به شمار می رود. اعتقاد و «پندار» معلم درباره نوع رفتار دانش آموز و توانایی های او و نحوه استفاده از این عوامل می تواند شخصیت دانش آموز رادرمسیرخاصی پرورش دهد.
د. تصور و پندار فرد درباره خود: تصور و پندار درباره خصوصیات جسمانی، عقلانی و روانی بخشی از تکوین «خویشتن پنداری» فرد را تشکیل می دهد. کوپر اسمیت در تحقیقات خود، به این نتیجه رسید که وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی در خودپنداره مؤثر است. اما مهم تر از آن چگونگی ارتباط طفل با والدین خویش است; زیرا مشاهده شده که حتی کودکانی که از وضعیت اقتصادی ـ اجتماعی خوبی برخوردار نبوده اند، ولی در محیط خانوادگی شان گرمی و محبت و استدلال حکمفرما بوده است، دارای خودپنداره قوی بوده اند.
5. اریک اریکسون: وی یکی از روان کاوانی است که به «روان شناس خود معروف است.
وی توجه خود را به مناسبت دیگر «خود» معطوف داشته، معتقد است که رشد انسان از یک سلسله مراحل و وقایع روانی ـ اجتماعی شروع شده و شخصیت انسان تابع نتایج آن هاست و می گوید:
پدیده روانی را فقط در سایه ارتباط متقابل بین عوامل بیولوژیک و پارامترهای اجتماعی، روانی، رفتاری و حتی تجارب شخصی می توان شناخت. وی مجموعه ای از هشت مرحله رشد را مطرح کرده است که تمام دوران زندگی را در برمی گیرد. به نظر اریکسون، هر یک از مراحل رشد با نوعی بحران همراه است; یعنی در هر مرحله از زندگی، به علت عوامل فیزیولوژیک رشد با توقّعات اجتماع، نقطه عطفی پدید می آید. علاوه بر این، هر یک از این مراحل به سبب خاص خود، سلسله تکالیف و وظایفی برای فرد به وجود می آورد. شکل پذیری عناصر گوناگون شخصیت به این بستگی دارد که فرد، هر یک از وظایف خود را چگونه انجام دهد یا با هر کدام از این بحران ها چگونه برخورد کند. قسمت مهمی از نظریه اریکسون به مفهوم «تعارض» اختصاص دارد; زیرا از دید او، در هر مرحله از رشد، تکامل و گسترش محدوده روابط بین فرد و جامعه با آسیب پذیری خود همراه است و هر یک از مراحل رشد، نقطه عطف جدیدی است که با بحران همراه می شود، اما نه به این معنا که بحران، خطری فاجعه آمیز باشد، بلکه همین بحران ها سلامت یا نابهنجاری های بعدی شخصیت فرد را پایه ریزی می کنند.
اگر فرد در هر کدام از این مراحل با این بحران ها، که جنبه های منفی و مثبت دارند و قسمتی از روند طبیعی رشد محسوب می شوند، به صورتی رضایت بخش برخورد کند، در آن مرحله بخصوص، جنبه های مثبت شخصیت مانند اعتماد به دیگران، خودکفایی، و اعتماد به نفس به میزان زیادی جذب ایگو (ego) می شود و به این صورت، شخصیت به رشد سالم خود ادامه می دهد. بر عکس، اگر تعارض استمرار یابد، یا اساساً به نحو رضایت بخشی حل نشود، صدمه می بیند و عناصر منفی شخصیت جذب (ego) شده، شخصیت به شکل ناسالمی رشد می کند.
ب. دیدگاه اسلام
برای تغییر یک فرد یا یک ملت، باید اول محور افکار او را تغییر داد و در این باره، راه همبستگی مادیت و معنویت، فعالیت و فضیلت را نباید از نظر دور داشت که همین روش فلسفه توحید است. تکامل، که عالی ترین هدف آفرینش است، جز در سایه این مطلب میسّر نمی گردد. برای پی گیری این هدف و رسیدن به کمال، جز اینکه انسان ها ویژگی های خویش را بدانند و توفیقی در شناسایی خود داشته باشند، راهی نیست. برای موجودی که فطرتاً دارای حبّ ذات باشد، کاملا طبیعی است که به خود بپردازد و درصدد شناخت کمالات خویش و راه رسیدن به آن ها برآید. پس درک خودشناسی نیازی به دلیل های پیچیده عقلی یا تعبّدی ندارد. بنابراین، اصراری که ادیان آسمانی و پیشوایان دینی بر خودشناسی و خودپردازی دارند، همگی ارشادی است.
در این بخش، برای آشنایی بیشتر، به نمونه هایی از آیات قرآن و روایات اشاره می شود:
(سَنُریهم آیاتُنا فیِ الآفاقِ و فی اَنفُسهِم حتّی یَتبیَّن لَهم اَنّه الحقُّ)(فصلت: 53); به زودی نشانه های خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آن ها نشان می دهیم تا برای آنان آشکار گردد که او حق است.
(ولا تَکُونوا کالّذینَ نَسوُا اللّهَ فاَنساهُم اَنفسَهم)(حشر: 19); مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، خدا هم خودشان را از یادشان برد.
(عَلیکُم اَنفسَکُم لا یَضرُّکم مَن ضَلّ اِذا اهتدیتُم)(مائده: 105); به خویشتن بپردازید و کسی که گم راه شد به شما زیان نمی زند، اگر هدایت یافتید.
(وَ فی اَنفُسَکُم اَفَلا تُبصِرونَ) (ذاریات: 23); و در خودتان نیز آیاتی هست، مگر نمی بینید؟
پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله): «مَن عَرَفَ نفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّه.»45
احادیث متعددی در این زمینه با مضامین گوناگون از امیرمؤمنان علی(علیه السلام)رسیده که مرحوم آمدی قریب سی روایت از آن ها را در غررالحکم آورده است.46 به نمونه هایی از آن ها توجه کنید:
«معرفةُ النفسِ اَنفعُ المعارفِ»; شناخت خویش، سودمندترین شناخت هاست.
«عَجبتُ لِمَن یَنشدُ ضالتَّه و قد اَضلّ نَفسه فلا یَطلبها»; در شگفتم از کسی که گم شده ای را می جوید، در حالی که خود را گم کرده است و آن را نمی جوید.
«عجبتُ لِمَن یَجهلُ نفسَه کیفَ یَعرفُ ربَّه»; در شگفتم از کسی که خود را نمی شناسد، چگونه پروردگارش را بشناسد.
«غایةُ المعرفةِ أن یَعرفَ المرءُ نفسَه»; نهایت معرفت این است که انسان خویش را بشناسد.
«الفوزُ الاکبرُ مَن ظفَر بمعرفةِ النَفسِ»; بزرگ ترین کام یابی از آن کسی است که به خودشناسی نایل شود.
«کلّما زادَ علمُ الرجلِ زادَ عنایتَه بنفسِه و بَذَلَ فی ریاضتِها و صلاحِها جُهدَه»; هر قدر بر دانش شخصی افزوده شود، اهتمامش به خودش بیشتر می گردد و در راه تربیت و اصلاح خویش بیشتر می کوشد.
همچنین حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: «العالمُ مَن عرفَ قدرَه و کفی بالمرءِ جهلا أن لا یعرفَ قدرَه»; دانشمند کسی است که ارزش خویش را بشناسد، و برای مرد همین جهل کافی است که ارزش خود را نداند.47
«هَلکَ امرءٌ لا یعرَفُ قدرَه»; انسانی که ارزش خود را نشناسد هلاک می شود.48
نتیجه گیری
خود دنیای درونی شخص است و شامل تمام ادراکات، عواطف، ارزش ها و طرز تفکر او می باشد. اگر تصور فرد از خود مثبت و نسبتاً متعادل باشد، شخص دارای سلامت روانی است و به عکس اگر خودپنداری شخص منفی و نامتعادل باشد او از لحاظ روانی ناسالم شناخته می شود. این پندار و تصوری که فرد از خود دارد، مسلماً برایش امری حیاتی می باشد; چرا که بر اساس آن زندگی خود را سامان داد، و اهدافی را دنبال می کند و به عبارتی این خودپنداره تعیین کننده سرنوشت فردی، اجتماعی و به طور کلی زندگی اوست. خودپنداره آموختنی و قابل تغییر است; زیرا علاوه بر آنکه انسان در سراچه طبیعت به ارگانیسم خود وابسته است، در محیط اجتماعی پیچیده هم زندگی می کند و اما این تغییرات در دوران کودکی بیشتر از دوران بزرگسالی است.
سال های اولیه کودکی عامل بسیار مهمی در تکوین شخصیت کودک محسوب می شود. خانواده نیز خطیرترین، حساس ترین و مهم ترین نقش را در رشد و شکل گیری و پایداری خود عهده دارد و محیط خانواده اولین نقش و نگار خود را بر شخصیت کودک می زند.
در خانواده ای که صمیمیت، آزادی و احترام حاکم باشد و اصل تعادل در کلیه روش های داد و ستد با فرزندانشان رعایت شود، کودک می تواند هم ثبات خودپنداری را حفظ کند و هم باعث تغییرات مطلوب در شخصیت فرد شود. از یک سو او می تواند با اطمینان به شخصیت خود با مشکلات روبرو شود و از سوی دیگر بدون داشتن اضطراب و تشویش، رفتارهای نامناسب خود را مورد تردید قرار داده سعی می کند آن ها را به نحو مطلوبی تغییر دهد.
نگرش مثبت نسبت به خود و محیط اطراف با انگیزه ای قوی برای تلاش همراه است که همین باعث می شود تا افراد بتوانند از حداکثر ظرفیت ذهنی و توانمندی های بالقوه خود بهره مند شوند.
مسئله خودپنداره در دین مبین اسلام جایگاه ویژه ای دارد و نقش اساسی در سعادت آدمی ایفا می کند که در روایات از آن به معرفة النفس (خودشناسی) تعبیر شده است. زمانی که انسان به باطن ذات خود رجوع می کند و خودش را می بیند (شرافت و کرامت خویش را احساس می کند) از همین جا احساس می کند که پستی و دنائت با این جوهر عالی سازگار نیست، از این روست که امام هادی(علیه السلام) می فرماید: «من هانت علیه نفسه فلا تأمن شرَّه»49آن کسی که در خود احساس کرامت نفس نمی کند از شرش ایمن مباش و در نقطه مقابل آن حضرت علی(علیه السلام) می فرماید: «من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهوته»50; کسی که بزرگی و کرامت نفس خود را باور دارد، هرگز با گناه خود را نمی آلاید، یا در جای دیگر اینکه دنیا در نظرش حقیر می شود.
همین شناخت صحیح از خود و معرفت نسبت به رابطه انسان با خالق است که او را به اوج قله انسانیت می رساند و از آن به بهترین معرفت ها تعبیر شده که در سایه این شناخت و با حرکت صحیح در سیر عبودیت و بندگی به لقای پروردگار نایل و به مقام فنای در او که قرة العین اولیاء است راه خواهد یافت و مولویوار می سراید:
من ندانم من منم یا من ویم *** در عجائب حالتم من من نیم
عاشقم معشوقم و عشقم چیم *** مست جانم حیرتم من من نیم
من چیم عنقای بی نام و نشان *** من نقاب تربتم من من نیم
من همان فانی به جانان باقیم *** من به اوج دقتم من من نیم
زیر پا آرم سیر خود دو کون *** شاهماز همتم من من نیم
وسواس چیست و چگونه آن را درمان کنیم؟
وسواس یک ایده، فکر ، تصور ، احساس یا حرکت مکرر یا مضر است که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیرعادی و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است . روان شناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید می دانند که تعادل روانی و رفاری را از بیمار سلب می کند و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می سازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی می کنند و آن را حالتی می دانند که در آن ، فکر ، میل، یا عقیده ای خاص، که اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می گیرد، آنچنان که اختیار و اراده را از او سلب می کند و بیمار را وامی دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمی تواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورت های مختلف بروز می کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می شود:
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛ تردید؛ شک در عبادت؛ ترس؛ دقت و نظم افراطی ؛ اجبار و الزام؛ احساس بن بست؛ عناد و لجاجت وسواس همگام با بلوغ و درغلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجاً رشد می کند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دوره ای پدید می آید وگرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه می آید.
علائم دیگر: در مواردی وسواس به صورت خود را در معرض تماشاگذاردن، دله دزدی، آتش زدن جایی، درآوردن جامعه خود ، بیقراری ، بهانه گیری ، بی خوابی ، بدخوابی، بی اشتهایی ، 000 متجلی می شود آنچنانکه به اطرافیان فرد این احساس دست می دهد که نکند وی دیوانه شده باشد.
انواع وسواس:
وسواس هایی که تمام فکر و اندیشه افراد را تحت تاثیر قرار می دهد و احاطه شان می کند معمولاً به صورت های زیر است:
وسواس فکری:
این وسواس به صورت های مختلف خود را نشان می دهد که برخی از نمونه های آن به شرح زیر است:
اندیشه درباره بدن:
بدین گونه که بخشی مهم از اشتغالات ذهنی و فکری بیمار متوجه بدن است. او دائماً به پزشک مراجعه می کند و درصدد به دست آوردن دارویی جدید برای سلامت بدن است.
رفتار حال یا گذشته:
مثلاً در این رابطه می اندیشد که چرا در گذشته چنین و چنان کرده؟ آیا حق داشته است فلان کار را انجام دهد یا نه؟ و یا آیا امروز که مرتکب فلان عمل می شود آیا درست می اندیشد یانه؟ تصمیمات او رواست یا ناروا؟
در رابطه با اعتقادات: گاهی فکر وسواسی زمینه را برای تضادها و مغایرت های اعتقادی فراهم می سازد. مسایلی در زمینه حیات و ممات، خیر و شر ، وجود خدا و پذیرش یا طرد مذهب ذهن او را به خود مشغول می دارد.
1- اندیشه افراطی:
گاهی وسواس در مورد امری به صورت افراط در قبول یا رد آن است با این که بیمار خلاف آن را در نظر دارد ولی به صورتی است که گویی اندیشه مزاحمی بر او مسلط است که او را ناگزیر به دفاع از یک اندیشه غلط می سازد، از آن دفاع و یا آن را طرد می کند بدون این که آن مسئله کوچکترین ارتباطی با زندگی او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارویی عقیده ای افراطی پیدا می کند به گونه ای که طول عمر، بقای زندگی و رشد خود را در گرو مصرف آن داور می داند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتیجه ای دست نیابد.
2- وسواس عملی:
وسواس عملی به شکل های گوناگون خود را بروز می دهد که ما به نمونه ها ومواردی از آن اشاره می کنیم:
شستشوی مکرر: مردم برحسب عادت تنها همین امر را وسواس می دانند و این بیماری نزد زنان رایجتر است
رفتار منحرفانه:
جلوه آن در مواردی به صورت دزدی است و این امر حتی در افرادی دیده می شود که هیچگونه نیاز مادی ندارد.
دقت وسواسی:
نمونه اش را در منظم کردن دگمه لباس و 000 می بینیم و وضعیت فرد به گونه ای است که گویی از این امر احساس آرامش می کند.
شمردن:
شمردن و شمارش ها در مواردی می تواند از همین قبیل به حساب آید مثل شمردن نرده ها با اصرار بر این که اشتباهی در این امر صورت نگیرد.
راه رفتن:
گاهی وسواس ها به صورت راه رفتن اجباری است شخص از این سو به آن سو راه می رود و اصرار دارد که تعداد قدم ها معین و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بین دو نقطه از ده قدم تجاور نکند و هم از آن کمتر نباشد.
3- وسواس ترس:
صورت های ترس وسواسی عبارت است از: ترس از آلودگی – ترس از مرگ- ترس از دفع – ترس از محیط محدود – ترس از امری خلاف اخلاق – ترس از تحقق آرزو
4- وسواس الزام:
در این نوع وسواس فرد نمی تواند خود را از انجام عمل و یا فکری بیرون آورد و در صورت رهایی از آن فکر و خودداری از آن عمل موجبات تنش در او پدید خواهد آمد.
وسواس در چه کسانی بروز می کند؟
الف) در رابطه با سن
تجارب حیات عادی افراد نشان می دهد که وسواس همگام با بلوغ و در غلیان شهوت در افراد پایه گرفته و تدریجاً رشد می کند. اگر در آن ایام شرایط برای درمان مساعد باشد بهبودهای نسبی و دوره ای پدید می آید و گرنه بیماری سیر مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جایی که خود بیمار به ستوه می آید.
ب) در رابطه با هوش:
بررسی های علمی نشان داده اند که وضع هوشی افراد وسواسی در سطحی متوسط و حتی بالاتر از حد متوسط است.
وسواسی هایی که دارای هوش اندک و یا با درجه ضعیف باشند بسیار کم هستند؛ بر این اساس رفتار آنها نباید حمل بر کم هوشی شان شود.
ج) در رابطه با اعتقاد:
د) در رابطه با شخصیت و محیط
تجارب نشان داده اند آنهایی که در زندگی شخصی حساس ترند امکان ابتلایشان به بیماری وسواس بیشتر است و غلبه وسواس بر آنها زیادتر است. در بین فرزندانی که والدینشان معمولاً محکومشان می کنند این بیماری بیشتر دیده می شود. گاهی وسواس فکری بزرگسال نشات گرفته از من های شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی و جوانی است . مته برخشخاش گذاردن والدین و مربیان، ایرادگیری های بسیار، توقعات فوق العاده از زیردستان، اگرچه ممکن است کار را بر طبق مذاق خواستاران پدید آورد، معلوم نیست عاقبت خوش و میمونی داشته باشد.
پاره از از تحقیقات نشان داده اند که شخصیت والدین و حتی صفات ژنتیکی ، روابط همگن خوبی و محیطی در این امور موثرند به همین نظر وسواس در بین دوقلوهای یکسان بیشتر دیده می شود تا در دیگران، اگرچه ریشه های اساسی و کلی این امر کاملاً مشهود نیست.
مسئله شخصیت را اگر با دامنه ای وسیعتر مورد توجه قرار دهیم خواهیم دید که این امر حتی دربرگیرنده افراد و اشخاص از نظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بیماری هیستری است ( که اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده دیده می شود) ، و در جوامع به ظاهر متمدن و پیشرفته و حتی در بین افراد هوشمند هم به میزانی قابل توجه دیده می شود.
ریشه های خانوادگی وسواس در مورد ریشه و سبب این بیماری مطالب بسیاری ذکر شده که اهم آنها عبارت اند از وراثت ، شخصیت زیرساز یا الحاقی، وضع هوشی، عوامل اجتماعی ، عوامل خانواگی، عوامل اتفاقی، رقابت ها، منع ها و 000 که در اینجا به موادی از آن اشاره می کنیم.
الف: وراثت: تحقیقات برخی از صاحبنظران نشان داده است که حدود چهل درصد وسواسی ها، این بیماری را از والدین خود به ارث برده اند، اگرچه گروهی دیگر از محققات جنبه ارثی بودن آن را متحمل دانسته و قایل شده اند،انتقال زمینه های عصبی می تواند ریشه و عاملی در این راه باشد.
ب) تربیت: در این مورد مباحثی قابل ذکرند که اهم آنها عبارت اند از:
1- دوران کودکی : اعتقاد گروهی از محققان این است که پنجاه درصد وسواس های افراد در سنین جوانی و پس از
از دوران کودکی پایه گذاری شده و تاریخچه زندگی آنها حاکی از دوران کودکی ویژه ای است که در آن کشمکش ها و مقاومت ها و سرسختی های فوق العاده وجود داشته و کودک در برابر خواسته بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.
2 – شیوه تربیت: در پیدایش و گسترش وسواس، برای شیوه تربیت والدین نقش فوق العاده را باید قایل شد بررسی ها نشان می دهد مادران حساس و کمال جو به صورتی ناخودآگاه زمینه را برای وسواسی شدن فرزندان فراهم می کنند. و مخصوصاً والدینی که رفتار طفل را براساس ضابطه خودبه صورت دقیق می خواهند و انعطاف پذیری کمتری دارد در این زمینه مقصرند تربیت خشک و مقرراتی در پیدایش و گسترش این بیماری زیاد موثر است نحوه از شیر گرفتن کودک به صورت ناگهانی، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت وکنترل کودک دررفتار مربوط به نظم و تربیت ودقت او هم در این امر موثر است.
3 – تحقیر کودک: عده ای از بیماران وسواسی کسانی هستند که دائماًاین عبارت به گوششان خورده است که :
آدم بی عرضه ای هستی، لیاقت نداری، در خور آدم نیستی، به درد زندگی نمی خوری… و از بابت عدم لیاقت خود توسط والدین، مربیان ، خواهران و برادران ارشد سرکوفت شنیده و تنبیه شده اند. این گونه برخوردها بعداً زمینه را برای ناراحتی عصبی و یا وسواس آنها فراهم کرده است.
4 – نا امنی ها: پاره ای از تحقیقات نشان داده اند برخی از آنها که دوران حیات کودکی آشفته ای داشته و با ترس و نا امنی همساز بوده اند بعدها به چنین بیماری دچار شده اند آنها در مرحله کودکی وحشت از آن داشته اند که نکند کار و رفتارشان مورد تائید والدین و مربیان قرار نگیرد اینان در دوران کودکی برای راضی کردن مربیان خود می کوشیدند و سعی داشته اند که دقتی افراطی درباره کارهای خود روا دارند ودر همه مسائل با باریک بینی و موشکافی وارد شوند.
5 – منع ها: گاهی وسواس فردی بزرگسال نشات گرفته از منع های شدید دوران کودکی و حتی نوجوانی وجوانی است. مته بر خشخاش گذاردن والدین و مربیان ایرادگیری های بسیار، توقعات فوق العاده از زیر دستان ، اگر چه ممکن است کار را بر طبق مذاق خواستاران پدید آورد معلوم نیست عاقبت خوش و میمونی داشته باشند
6 – خانواده افراد وسواسی: بررسی ها نشان داده اند :
- اغلب وسواسی ها والدین لجوج داشته اند که در وظیفه خواهی از فرزندان ، سماجت بسیار نشان می داده اند .
- ایرادگیر و عیب جو بوده اند اگر مختصر لغزشی از فرزندان خود می دیدند آن را به رخ فرزندان می کشیدند
- خسیس و ممسک بوده اند به طوری که کودک برای دستیابی به هدفی ناگزیر به اصرار بوده است و بالاخره افرادی کم گذشت ،طعنه زن و ملامتگر بوده اند و کودک سعی می کرده خود را در حضور آنها دائماً جمع و جور کند تا سرزنش نشود.
درمان :
برای درمان می توان از راه و رسم ها وسایل و ابزاری استفاده کرد که یکی از آنها تغییر محیطی است که بیمار در آن زندگی می کند.
1 – تغییر آب و هوا : دور ساختن بیمار از محیط خانواده، و اقامت او در یک آسایشگاه و واداشتن او به زندگی در یک منطقه خوش آب و هوا برای تخفیف اضطراب و درمان بیمار اثری آرامش بخش دارد و این امری است که اولیای بیمار می توانند به آن اقدام کنند.
2 – تغییر شرایط زندگی : از شیوه های درمان این است که زندگی بیمار را به محیطی دیگر بکشاینم و وضع او را تغییر دهیم. او را باید به محیطی کشاند که در آن مسئله حیات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بنای اصلی شخصیت او از دستبردها دور و در امان باشد بررسی های تجربی نشان می دهند که در مواردی با تغییر شرایط زندگی و حتی تغییر خانه و محل کار و زندگی بهبود کامل حاصل می شود.
3 – ایجاد اشتغال و سرگرمی : تطهیرهای مکرر و دوباره کاری ها بدان خاطر است که بیمار وقت و فرصت کافی برای انجام آن در خود احساس می کند و وقت و زمانی فراخ در اختیار دارد بدین سبب ضروری است در حدود امکان سرگرمی او زیادتر گردد تا وقت اضافی نداشته باشد اشتغالات یکی پس از دیگری او را وادار خواهد کرد که نسبت به برخی از امور بی اعتماد گردد از جمله وسواس.
4 – زندگی در جمع : فرد وسواسی را باید از گوشه گیری و تنهایی بیرون کشید. زندگی در میان جمع خود می تواند عاملی و سببی برای رفع این حالت باشد ترتیب دادن مسافرت های دسته جمعی که در آن همه افراد ناگزیر شوند شیوه واحدی رادر زندگی پذیرا شوند در تخفیف و حتی درمان این بیماری مخصوصاً در افراد کمرو موثر است.
5 – شیوه های اخلاقی : رو در بایستی ها و ملاحظات فیمابین که هر انسانی به نحوی باآن مواجه است تا حدود زیادی سبب تخفیف این بیماری می شود طرح سوالات انتقادی توام با لطف و شیرینی، به ویژه از سوی کسانی که محبوب و مورد علاقه بیمارند در امر سازندگی بیمار بسیار موثر است و می تواند موجب پیدایش تخفیف هایی در این رابطه شوند والبته باید سعی بر این باشد که « انتقاد» به « ملامت» منجر نشود و روح بیمار را نیازارد احیای غرور بیمار در مواردی بسیار سبب درمان ونجات او از عوامل آزار دهنده و خفت و خواری ناشی از پذیرش رفتارهای ناموزون وسواسی است و به بیمار قدرت می دهد. باید گاهی غرور فرد را با انتقادی ملایم زیر سوال برد و با کنایه به او تفهیم کرد که عرصه اداره و نجات خویش را ندارد تا او بر سر غرور آید وخود را بسازد باید به او القا کرد که می تواند خود را از وضع نجات دهد همچنین باید به بیمار اجازه داد که درباره افکار خود اگر چه بی معنی است صحبت کند و از انتقاد ناراحت نباشد.
6 – تنگ کردن وقت : بیش از این هم گفته ایم که گاهی تن دادن به تردیدها ناشی از این است که بیمار خود را در فراخی وقت و فرصت ببیند وبرای درمان ضروری است که در مواردی وقت را بر فرد وسواسی تنگ کنند در چنین مواردی لازم است با استفاده از فنون و شیوه هایی او را به کاری مشغول دارید وبه امر و وظیفه ای وادار نمایید تا حدی که وقتش تنگ گردد وناگزیر شود با سر هم کردن عمل و وظیفه کار و برنامه خود را اگر چه نادرست است سریعاً انجام دهد تکرار و مداومت در چنین برنامه ای درمواردی می تواند به صورت جدی در درمان موثر باشد
7 – زیر پا گذاردن موضوع وسواس: در مواردی برای درمان بیمار چاره ای نداریم جز این که به او القا کنیم به قول معرف به سیم آخر بزند حتی با پیراهنی که او آن را نجس می داند و یا با دست و بدنی که او تطهیر نکرده می شمارد و به نماز بایستد و وظیفه اش را انجام دهد به عبارت دیگر بیمار را واداریم تا همان کاری را که از آن می ترسد انجام دهد تنها در چنین صورتی است که در می یابد هیچ واقعه ای اتفاق نمی افتد
شیوه های اصولی در درمان وسواس:
الف : روان پزشکی :
اگر رفتار و یا عمل وسواسی شدید نیاز به متخصص روانی و درمانگری است که در این زمینه اقدام کند کسی که تعلیمات تخصصی و تحصیلی اش در روان پزشکی او به او اجازه می دهد که برای شناخت ریشه بیماری و درمان بیمار اقدام نماید علاوه بر اینکه در زمینه ریشه یابی ها کار و تلاش کرده و دائماًدر رابطه با خود هم اقداماتی بعمل آورده و لااقل حدود 300-200 ساعتی هم در رابطه با شناخت خویش گام برداشته است اینان اجازه دارند که در موارد لازم نسخه بنویسند و یا داروهایی تجویز کنند ویا شیوه های دیگری را که برای درمان لازم می بینند به کار گیرند گاهی لازماست که بیماران را در موسسات روان پزشکی یا در بیمارستان ها به طرق روانکاوی و روان درمانی درمان نمایند و در موراد ضورر باید آنها را بستری نمود درمان بیماری برای برخی از افراد بسیار ساده و آسان و برای برخی دیگر بسیار سخت است به ویژه که شرایط اقتصادی واجتماعی بیمار هم در این امر موثر است
ب : روان درمانی :
این هم نوعی درمان است که توسط روانکاو یا روان شناس صورت می گیرد و آن یک همکاری آزاد بین بیمار ودرمان کننده مبتنی بر اعمال متقابل است که براساس روابطی نسبتاً طولانی و طبق هدف و برنامه ریزی مشخصی به پیش می رود درمان اختلال به صورت مکالمه و صحبت و یا هر شیوه مفیدی که قادر به اصلاح زندگی روانی فرد باشد انجام می گیرد در این درمان گاهی هم ممکن است از دارو استفاده شود البته اصل بر این است که براساس شیوه مصاحبه و گفتگو زمینه برای یک تحول درونی فراهم شود
اصولی در روان درمانی :
در روان درمانی افرد،همواره سه اصل مورد نظر است و مادام که به این جنبه ها توجه نشود امکان اصلاح ودرمان نخواهد بود
الف : اصلاح محیط:
و عرض محیط زندگی بیمار ، توجه به امنیت آن، بررسی اصول حاکم بر جنبه های محبتی و انضباطی ، نوع روابط
و معاشرت ها، فعالیت های تفریحی ، گردش ها، تلاش های جمعی، مشارکت ها در امور و.. است
ب : ارتباط خوب مناسب :
درروان درمانی آنچه مهم است داشتن و یا ایجاد روابط خوب و مناسب همدردی و همراهی ، کمک کردن، دادن اعتبار و رعایت احترام، وانمود کردن حق به جانبی برای بیمار، تقویت قدرت استدلال ، بیان خوب، خودداری از سرزنش و … است.
ج :روانکاوی و روان درمانی :
که در آن تلاشی برای ریشه یابی، ایجاد زمینه برای دفاع خود بیمار ازوضع و حالات خود، گشودن عقده ها ، توجه دادن بیمار به ریشه و منشاء اختلال خود، القائات لازم و … است.