بررسی تطبیقی روشهای تربیتی در مکتب رفتارگرایی و مکتب اسلام
مقدمه
گستره گیتی هر روز نیاز جدیدی از نیازهای بشری را در خود میپروراند. توسعه علوم و تکنولوژی، طرح نیازهای جدید، عدم انطباق مفاهیم با واقعیتها، شناخت ابعاد جدیدی از وجود انسان و بالاخره تلاش برای بهزیستن عواملی هستند که ثمره آن طرح موضوعاتی جدید در ابعاد مختلف، بهویژه در ابعاد وجودی انسان بوده است. شناخت روان انسان و بررسی رفتار انسانی، انگیزههای آن و علل بروز ناهنجاریهای رفتاری، عدم توانایی در فرموله کردن رفتار انسانی (مگر مواردی که مستقیما با فعالیتهای عالی مغز و فعل و انفعالات شیمیایی آن مرتبط باشد) پیدایش مکاتب مختلف روانشناسی را بههمراه داشته است که از جمله آنها میتوان به مکتب رفتارگرایی اشاره کرد که واتسن پایهگذار آن میباشد. این تحقیق بر آن است تا روشهای تربیتی پیشنهادی واتسن و دیدگاههای وی در خصوص رفتار بشری و انگیزههای آن را با آنچه در مکتب انسانساز اسلام موجود است تطبیق دهد و احیانا در جستجوی نقاط مشترک و نقاط مورد اختلاف برآید تا انشاءَالله گامی باشد در جهت رشد و تعالی انسان در عصر توسعه علوم.
تعریف لغوی واژه رفتار
رفتار عبارت است از: جمیع فعالیتهایی که از موجود زنده سرمیزند نه آنهایی که بر او وارد میگردد؛ بهعبارت کاملتر رفتار عبارت است از خصوصیات قابل مشاهده و فعالیتهای کلی یک موجود زنده (عظیمی، 1348: 32). بنابراین افکار خصوصی و رفتارهای مشابهی که جنبه مشاهده ندارند زمانی مورد توجه روانشناسی رفتارگرایی قرار میگیرند که بهطریقی آشکار گردند. تردیدی نیست در مطالعه رفتار باید توجه کامل به محرک و پاسخ مبذول داشت.
تاریخچه مکتب رفتارگرایی
از زمانی که روانشناسی از فلسفه جدا شد و بهصورت علمی خاص درآمد بهتدریج تکوین علمی یافته و مکاتب گوناگونی را در خود پرورش داده است. این سیر از چند مرحله گذشته است:
1. مرحله اول با ظهور وبر، فخنر، هلتز و وونت شروع شد (و تا 1920) ادامه داشت. این گروه روانشناسی آزمایشگاهی را در اروپا و آمریکا بهوجود آوردند و بیشتر از نقطهنظر فیزیولوژیکی به روانشناسی توجه میکردند.
2. در این مرحله که با موفقیت اصالت «روش علمی» و بدون توجه به پدیده متغیر انسانی شروع شد روانشناسی، بهخصوص از لحاظ موضوع، محدود شد. با رشد «مکتب رفتاری» سنجش عکسالعمل بهصورت رفتار اهمیت پیدا کرد.
3. در این مرحله به کمک علم آمار و تست و آزمون تجلیات جزیی، رفتار انسان بهصورت مقایسهای اندازهگیری میشد که در نتیجه این سیر محققین به این نکته پیبردند که شناخت انسان به تمامی و بدون توجه به تمدن و اجتماع امکان ندارد. انسان در حال خلق میکند و ریشه در فرهنگ گذشته و تجارب خلاق دیگران دارد و آینده را میسازد و این مرحله زمینهساز تکوین «روانشناسی انسانی» شد. بنابراین هر سیستم فکری زاییده هضم تجارب فکری سیستم و نظام قبلی است و یک مرتبه بروز نمیکند بلکه مقدماتی دارد که چون فراهم شد بهوجود میآید. در مکتب «رفتارگرایی» اساس و پایه را میتوان «روانشناسی حیوانی» دانست که از پایه گذاران آن: ثرندایک و پاولف و دیگرانی که از طریق روش آزمایشگاهی به شناسایی حرکات حیوانات توجه کرده بودند را میتوان نام برد؛ در نتیجه «روانشناسی حیوانی» و پیشرفت آن منشأ «روانشناسی رفتاری» از لحاظ شعور و آگاهی بود. روانشناسانِ حیوانات حرکات و انعکاسات آنها را توجیه میکردند و دلخوش بودند که به آسانی میتوان اعمال آموختنی، انواع پاسخها و محرکها را تبیین کرد. واتسن که پایهگذار مکتب رفتارگرایی است معتقد بود انسان نیز حیوانی است که میتوان حرکات و رفتار او را مانند سایر حیوانات شناخت. این جنبش مسلما از جنبش نظریه مکانیکی زمان واتسن و اواخر قرن نوزدهم متأثر شده بود و تحت تأثیر رشد علم فیزیولوژی و فیزیک قرار گرفته بود (آراسته 1348: ج 1).
ناگفته نماند که «واتسن» خود پرورش یافته مکتب فونکسیونالیسم است که به اصالت رفتار معتقد بودند ولی در عین حال به روش دروننگری و مشاهده در نفسانیات نیز اعتماد داشتند؛ اما وی قدمی فراتر گذاشت و دروننگری را از حوزه مطالعات روانشناسی حذف کرد و اصرار ورزید که صحت روش علمی و تجربی اقتضا میکند آزمایشهای روانشناسی را به مطالعه رفتار محدود کنیم و بدین طریق مکتب «رفتارگرایی» بهوجود آمد.
اصول فکری مکتب رفتارگرایی (روشهای تربیت در مکتب رفتارگرایی)
بهطور خلاصه طرح مکتب رفتاری بهطور صریح و روشن چنین است:
موضوع روانشناسی، رفتار است نه محتویات ذهن، نه فعل و انفعالات درون بلکه حرکت و رفتار محدود در زمان و مکان معین. واتسن ادعا میکرد که حال فطری کودک حال آمادگی است که در همان دوره اول طفل با انعکاسی شرطی، که خود نوعی از آموختن ساده است و میتوان آن را زیرساز اعمال آموختنی پیچیده دانست، روبهرو میشود. همین بازتابهای شرطی همزمان با رشد فیزیکی بدن، پرورش مییابد بهطوریکه انسان میتواند امور زندگی را بیاموزد و انجام دهد. واتسن اساس غرایز را هم انعکاسات شرطی میداند. کنجکاوی، اعتماد بهنفس و... را هم از جمله غرایز مهم میداند و آنها را مجموعه عکسالعملهایی که در اثر انعکاسات شرطی به هم متصلاند و ارتباط محرکی دارند میخواند. این جریان بعضی اوقات خیلی مفصل و پر از جزییات و ریزهکاری است و متکی بر محیط اجتماعی میباشد و بنابر همین اصل تجربیات دوره کودکی پراهمیت است. از نظر واتسن نه تنها امور آموختنی ریشه در انعکاسات شرطی دارد بلکه هیجانات هم خود نوعی از عکسالعملهای آموختنی هستند. به عقیده وی عکسالعملهای عاطفی سه نوع بیشتر نیستند که عبارتاند از: 1. ترس؛ 2. خشم؛ و 3. محبت و همه این هیجانات را قبل از آموختن امری بهوسیله محرک مادی مناسب میتوان در طفل بهوجود آورد. بهعبارت دیگر پاسخهای هیجانی معلول انعکاس شرطی است که در ماهیچههای ارادی مثل ماهیچه بازوها و پا و دست بهوقوع میپیوندد. همانطور که فرد، بازی کردن شطرنج و ماشیننویسی و غیره را میآموزد همانطور هم پاسخهای عاطفی، وفاداری به امور و ارزشها را تحلیل میکند. هیجانات پیچیده متأثر از عکسالعملهای آموختنی است. در اثر صدای بلند طبیعتا میتوان ترس را در طفل بهوجود آورد ولی همین ترس را میتوان با محرک ثانوی مثلاً حضور خرگوشی در هر مرتبه که فرد صدایش را بلند میکند همراه کرد تا کمکم فقط دیدن خرگوش موجب ترس شود (اصل پاولف). «واتسن» بنابر همین اصول، عادات و رفتار و مهارتهای متعدد را نیز توجیه میکند و مکانیسم پاسخ و انعکاس شرطی را در هر مورد معتبر میشمارد. امور پیچیده ازجمله آموزش پیانو و غیره را از طریق اتصال حرکات و اعمال شرح میدهد (ایزیاک، استاون سکون 1365: 6ـ4).
واتسن به اینکه رضایت خاطر و یا لذت از محرکهای عمده میباشد اعتقاد نداشته و این عوامل را مداخله در امور ذهنی میپنداشته است. وی میگوید آموختن هر چه ذات آن باشد چیزی جز امری مکانیکی و مادی نیست. تفکر را معلول عادات حنجره میدانست و معتقد بود که اساس آن مخرج اصوات است و بنابراین بنیاد جسمانی دارد!!
و همانطور که عادات دیگر آموخته میشود طفل زبان را نیز میآموزد. در اثر انعکاسات شرطی طفل کلمات را میآموزد و چون «نامها» جانشین «اشیا» گردیدند و جهان ذهنی تشکل یافت طفل بدون تجربه و سعی دست اول میتواند محیط را بهکار ببرد. این است آنچه که در جریان تفکر اتفاق میافتد. وقتی که میگوییم فردی فکر میکند یعنی اینکه فرد از خود عکسالعمل کلامی نشان میدهد، همانطور که موش مورد آزمایش بهواسطه حرکات ماهیچهای عکسالعمل مینماید. ولی نباید اهمیت فکر کردن را از یاد برد چه جنبه اقتصادی دارد و با صرف وقت کمتر به ما اجازه آزمایش اموری را میدهد که در غیر این صورت وقت بیشتری میگیرد (!!) تفکر بهطوری که بعضی فکر میکنند مرموز نیست و جنبه جسمانی دارد و امری غیر مادی و نفسانی نمیباشد (؟!) بهعبارت دیگر عکسالعملهای بدنی و اطوار و گفتگوها همه از یک ریشهاند و همه «بیان» هستند. «کودک به مرور که بزرگتر میشود بهجای بلند بلند صحبت کردن با خود نجوا میکند و بالاخره به مرحلهای میرسد که تکلم او با خودش بیصدا میشود و بدین ترتیب به مرحله تفکر اشخاص بالغ و بزرگسال میرسد» (وودورث 1348: 133).
واتسن همچنین معتقد بود شخصیت امری غیرقابل تعریف است و مجموعه پاسخها و تمایلات فرد به عکسالعمل است. اغلب اوقات اصطلاح شخصیت بهمعنی تأثیر اجتماعی انسان بهکار برده میشود. در چنین مواردی کلمات ضعیف، جذاب، پرخاشگر و یا صلحجو و قدرتطلب برای مشخص کردن خصوصیات شخصی بهکار میرود. این جنبه شخصیت را نیز میتوان بنابر نظریه انگیزه و پاسخ توجیه کرد. مثلاً فرد مقتدر از طریق صفات و رفتار خود از طریق تن صدا و حرکات موقر و وضع و حال موءثر دیگران را تسلیم مینماید.
واتسن همچنین ادعا میکرد از طریق شناسایی عادات کار، نحوه پرورش عقاید و نظرات فرد، موفقیتها و استعدادهای اجتماعی و تمایلات ورزشی وی میتوان شخصیت افراد را شناخت. شخصیت افراد در اثر فراموش کردن عکسالعملهای گذشته و کسب عکسالعملهای تازه تغییر میکند. از نظر مکتب اهل رفتار شخصیت قابل تغییر است (!!) گرچه عادات مستمر در دوره خاصی شالوده شخصیت را میسازد.
در کتاب زمینه روانشناسی قسمت رویکرد رفتاری واتسن چنین مینگارد: «آدمی صبحانه میخورد دوچرخهسواری میکند، حرف میزند... همه اینها شکلهایی از رفتار هستند یعنی آن دسته از فعالیتهای جاندار هستند که میتوان آنها را مورد مشاهده قرار داد». در رویکرد رفتاری، روانشناس از طریق مشاهده رفتار است که به مطالعه افراد میپردازد نه از راه بررسی اعمال درونی آنها. این نظر که موضوع روانشناسی باید منحصر به مطالعه رفتار باشد اساس دیدگاه واتسن را تشکیل میدهد که میاندیشد:
اگر قرار باشد روانشناسی بهصورت یک علم درآید دادههای آن باید قابل مشاهده و اندازهگیری باشد. بنابراین میتوان شعور و آگاهی را از موضوع روانشناسی حذف نمود و بهجای آن رفتار موجود زنده را مورد مطالعه قرار داد و همین اندیشه سبب شد تا بهجای روش داخلی یا روش ذهنی از روش عینی در تحقیقات استفاده کند. واتسن معتقد بود شعور یا آگاهی نه قابل تعریف است و نه مورد استعمال در تحقیقات روانی و همانطور که بحث روح و ذهن از روانشناسی حذف شد مطالعه «شعور» یا «آگاهی» نیز که تعبیر دیگری از همان روح یا ذهن است باید از روانشناسی حذف گردد. روی همین زمینه بحث درباره احساس، ادراک، تخیل، عواطف و حتی تفکر را به علت اینکه همه اموری ذهنی هستند باید از مباحث روانشناسی حذف کرد (شریعتمداری 1344: 43). واتسن معتقد بود که با ایجاد شرایط خاص میتوان رفتار معین را در افراد پیشبینی کرد. روی همین اصل اعتقاد داشت که محیط عامل مهم و موءثر در رفتار افراد است. بهنظر او از راه تربیت و ایجاد عادات میتوان تمام خصوصیات را در افراد بهوجود آورد؛ بنابراین اگر بچهای در ابتدای تولد در اختیار واتسن قرار میگرفت او مدعی بود که میتواند این بچه را به عالیترین سطح تربیتی وارد سازد. نظریات او بر اصل ماشینی استوار بود؛ عادت یا تمرین و تکرار عمل معینی در مقابل محرک خاصی باعث بهوجود آمدن رابطه ماشینی یا اتوماتیک میان آن محرک و عمل است. این نظریه را واتسن از دیدگاه پاولف فیزیولوژیست معروف روسی اتخاذ کرده، و به کل رفتار انسان تعمیم داده بود. وی معتقد بود تمام یادگیری انسان از جمله عواطف و هیجانات او ناشی از شرطی شدن میباشد و بنابر همین اصل ادعا میکرد هر گاه چند کودک سالم به او بدهند قادر است که هر کدام را بنابر هدف و منظور خاصی تربیت کند. یکی را هنرمند کند، یکی را گدا و دیگری را تاجر و چهارمی را مهندس و قس علی هذا (!!) نتیجه آنکه پایه و اساس کار طرفداران مکتب رفتارگرایی چند اصل زیر است:
1. طرفداران این مکتب معتقد بودند و هستند که بدن انسان را باید به تمامی شناخت و به ماهیچهها و غدد و گوشت و خون و استخوان باید به همان اندازه اهمیت داد که به دستگاه اعصاب گرچه دستگاه اعصاب پرکارتر باشد. جالب توجه آنکه واتسن یادگیری مبتنی بر «تداعی» را بنابر حوادث و تغییرات در ماهیچهها میداند نه در مغز و نیز غدد را در امر هیجانها بیاندازه، معتبر میشمارد.
2. طرفداران مکتب رفتار همچنین عقیده خاصی درباره توارث دارند. واتسن فقط ترس و خشم و محبت را از ذاتیات میداند و بقیه را اکتسابی میخواند.
3. طرفداران مکتب رفتار توجه خاصی به امور انسانی و جنبه پرورشی و عملی آن دارند.
4. دوره طفولیت برای طرفداران این مکتب اهمیت داشته و معتقدند که روانشناسان میتوانند در تشکل شخصیت افراد موءثر واقع شوند و زیرساز اعمال آموختنی را پیریزی کنند.
5. طرفداران اصیل این مکتب بدن را یک مجموعه مکانیکی ــ یک ماشین ــ میدانند که میتوان روابط اجزای آن را بهسادگی دریافت.
آیا اصول مکتب رفتارگرایی در دیدگاه اسلامی جایگاهی دارد
برای دستیابی به آنچه که اسلام بهعنوان یک ایده و روش جهت بهزیستن عرضه میدارد باید از آیات و احادیثی که در زمینههای مختلف وجود دارد استفاده نماییم. روشهای تربیتی از جمله اصولی است که در خصوص آن رهنمودهای ارزشمندی از بزرگان دین بازمانده است که طبعا آن روشها بیانگر نگرشهای آنها بر کلیّت انسان است. این پژوهش بر آن است تا روشهای تربیتی در مکتب رفتارگرایی را براساس همان یافتههای دینی ارزیابی نماید بنابراین به موضوعاتی همچون تفکر، احساس و ادراک، شخصیت، غرایز و مباحث گسترده و فلسفی نمیپردازد.
و اما اصول تفکرات مکتب رفتارگرایی:
1. انسان حیوانی است که تمامی حرکات و رفتار او را میتوان شناخت و آنها را شرطی کرد.
2. به عقیده واتسن امر آگاهی و شعور نتیجه سیر تاریخی اعتقادات دینی است و نام دیگری است برای «روح دینی» که خرافه است. بنابراین نه قابل تعریف است و نه مورد استعمال در تحقیقات روانی.
3. با ایجاد شرایط خاص میتوان رفتار معینی را در افراد پیشبینی کرد؛ بنابراین شخصیت، قابل تغییر است همانطور که رفتار متغیر است و تغییر رفتار بستگی به عادت و نوع تربیت دارد (ایزیاک، استاون سکون 1365).
تعریف انسان در مکتب اسلام
قبل از بررسی مبانی رفتار انسان از دیدگاه اسلام به بررسی اجمالی جایگاه انسان در اسلام میپردازیم:
در تعریف و توصیف انسان در قرآن تعابیر متفاوتی بهکار برده شده است. عالیترین مدحها و بزرگترین مذمتها و نکوهشها بهکار برده شده؛ او را از آسمان و زمین و از فرشته برتر و در همان حال از چارپایان پستتر شمرده است و این به دلیل همان علل و عوامل موءثر در تربیت وی و انتخابی است که انسان دارد. خداوند تبارک و تعالی تنها در پی خلقت انسان است که میفرماید: فَتَبارَکَا... أَحْسَنُالْخالِقینَ (آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده) (قرآن 23: 14) و وی را مسجود ملایکه قرار میدهد چه فضیلت و کمالی در انسان و کمال انسانی در کجاست که وی مسجود ملایکه قرار میگیرد؟ آیا جز این است که کمال انسانی در نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی (و از روح خودم [خدا] در او [انسان[ دمیدم) (قرآن 15: 29) است که اگر پرورش و تربیت صحیح اعمال گردد وظیفه خلیفةاللهی را تحقق بخشیده است (قرآن 2: 30) و ظرفیت علمی او را از بزرگترین ظرفیتهایی دانسته که یک مخلوق ممکن است داشته باشد (قرآن 2: 33ـ31) و در یک کلام او برگزیده خداوند است در روی زمین (قرآن 20: 121).
مبانی رفتار انسان در اسلام
1 . تفکر زیربنای رفتار : در جریان تربیتی، تفکر نقش اساسی را بهعهده دارد. وقتی شناخت یا یادگیری از طریق طرح مسئله صورت گیرد فرد درصدد تشخیص مسئله برمیآید. در این جریان تکرار و تمرین شرط ضروری یادگیری نیست بلکه فهم و عقل ارکان اصلی آن را تشکیل میدهند. اسلام ضمن تأکید درباره فهم و عقل در نظام تربیتی خود عادت دادن بدون تفکر را در شأن انسان نمیداند (با اینکه در روز پنج نوبت نماز میخوانیم و برایمان یک عادت است باز اگر نیت نباشد نماز درست نیست چرا که نیت همان توجه و شعور و آگاهی است). قرآن کریم اساس تربیت و رفتار صحیح را بر تفکر و شعور و آگاهی بنا کرده است آنجا که میفرماید: فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذینَ هِدیهُمُ اللّهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُواالْاَلْبابِ. (قرآن 39: 18) (بشارت آر آن بندگانی که چون سخن بشنوند از بهترین آن پیروی کنند آنان هستند که خدا آنان را با لطف خاص خود هدایت فرموده و آنان خردمندانند).
و یا آیه که میفرماید: اُدْعُ اِلی سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْموعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ. (قرآن 16:25) (ای رسول خلق را به حکمت و برهان و موعظه نیکو به راه خدا دعوت کن و با بهترین طریق با اهل جدل مناظره کن).
2 . اراده عامل تغییر رفتار : اسلام رفتار انسان را قابل تغییر تلقی میکند. حیات فرد یا حیات جمع از پیش ساخته نشده است. فرد انسان با اینکه تحت نفوذ عوامل جغرافیایی و زیستی و اجتماعی قرار دارد معذالک خود حاکم بر سرنوشت خویش است و میتواند رفتار خود را تغییر دهد و در برابر عوامل موءثر در رفتار ایستادگی کند. اسلام افراد و گروهها را مسئول اعمال خویشتن میداند؛ روی همین اصل تغییرات اجتماعی را نتیجه تغییر افراد قلمداد میکند. آیه زیر گویای این مطلب است: ذلِکَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ یَکُ مُغَیِّرا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلی قَومٍ حَتّی یُغَیِّرُوَا ما بِأَنْفُسِهِمْ. (قرآن 8: 53) (و این سنت الهی است که خداوند نعمتی را که به قومی ارزانی داشته آنرا تغییر نمیدهد مگر اینکه آن قوم خود را تغییر دهد). ممکن است در اینجا این سوءال پیش آید که پس آیهای که میفرماید: فِطْرَتَ اللّهِ الَّتی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبدیلَ لِخَلْقِ اللّهِ (قرآن 30: 30) (دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است هیچ تغییری در آن نیست) را چگونه میتوان توجیه کرد؟ پاسخ روشن است. تغییر سرنوشت و متغیرهای اجتماعی نفی ثبات «من» انسان را نمیکند و این «من» همیشه ثابت است. اما آن متغیرها بستگی به اراده و خواست شخص دارد که آن هم آموختنی است (داستان بوعلی سینا و بهمنیار از همین بینش الهی سرچشمه میگیرد که بهمنیار معتقد بود همه چیز عوض میشود نه تنها بدن انسان بلکه روان انسان هم عوض میشود. بوعلی میگفت اینجور نیست؛ بدن عوض میشود ولی «من» عوض نمیشود. «خود» ثابت است ولی بهمنیار پافشاری میکرد. یکبار که سوءال کرد بوعلی پاسخ نداد گفت چرا جواب نمیدهی؟ گفت آن بوعلی که تو در لحظه قبل از او سوءال کردی در لحظه بعد نیست تا پاسخ تو را بگوید...) و یا روایت رسول خدا (ص) که میفرماید: کلُ مُولُودٍ یُولَد عَلی الفِطْرَة إِلاّ أِنَّ أَبواءُ یُهوّدانَهُ وَ یُنَصّرانَه وَ یُمَجّسانَه. هر مولودی بر فطرت پاک خدایی متولد میشود و این والدین هستند که او را یهود، مسیحی و یا زردتشتی میکنند. (کلینی ج 1، ش 4). بیان همین مطلب است که اگرچه فطرت ثابت است اما محیط نیز بیتأثیر نیست ولی این تأثیر مطلق نیست و انسان قدرت گریز از اثر سوء و ایجاد عامل مفید برای اثرگذاری را دارد. علی (ع) در روایتی میفرماید: کسانی تحت تأثیر هر جریان اجتماعی قرار میگیرند که اهل شعاراند نه شعور. عالم دانا و دانشجوی کوشا چون میفهمد و میشناسد به دنبال هر صدایی نمیرود بلکه گاه به اقتضای وظیفه فریاد میکشد و دیگران را از حرکت غلط باز میدارد. او با آگاهی و بینشی که پیدا کرده است عوامل سوء را میشناسد و راه گریز از آن عوامل را یافته و خود را میرهاند (فیضالاسلام: 139).
3 . شاکله اساس رفتار : خداوند در قرآن کریم میفرماید: قُلْ کُلُّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدی سَبیلا. (قرآن 17: 84) (بگو هر کسی بر شاکله خویش عمل میکند و خدای شما به کسی که راهش از هدایت بیشتری برخوردار است داناتر است).
قرآن کریم در این آیه رفتار انسان را مبتنی بر چیزی میداند که آن را «شاکله» مینامد. بهعبارت دیگر منشأ اعمال آدمی شاکله اوست.
شاکله از نظر لغوی دارای معانی مختلفی است. مفردات راغب شاکله از ماده شکله بهمعنای بستن پای چارپا است و شکال بهمعنای همان بند و طنابی است که حیوان را با آن میبندند. شاکله بهمعنای خلق و خوی نیز آمده است و از آن جهت به خلق و خوی نیز شاکله گفته میشود، چرا که انسان را مقید میکند و نمیگذارد در آنچه میخواهد آزاد باشد بلکه او را وادار میسازد تا به مقتضای آن اخلاق رفتار کند. در مجمعالبیان شاکله به معنای طریقت و مذهب آمده است.
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان شاکله را چنین وصف مینماید: «ارتباط بین اعمال و ملکات و بین اوضاع و احوال و عوامل خارج از ذات آدمی که در محیط و جوّ زندگی او وجود دارند، مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهای تقلیدی. انسان را به موافقت خود دعوت کرده و از هر کاری که با آنها ناسازگار است بازمیدارد. زمانی نمیگذرد که این عوامل تصور ذهنی ثانویهای را ایجاد میکنند که این تصور موجب تطابق اعمال آدمی بر اوضاع و احوال محیطی که انسان بدان انس یافته است میگردد» (طباطبایی ج 13: 203).
اما اصلیترین معنای شاکله هیئت و ساخت روانی است و هیئت روانی انسان مجموعه واحدی است که نیات از آن برمیخیزد. خلق و خوی حاصل آن است، مذهب بر اساس آن پذیرفته شده و خود موجد شکلپذیری آن میشود و بالاخره نیازها در بروز و ظهور خود متأثر از آن هستند. و این شاکله تحت تأثیر عواملی از جمله نطفه، تغذیه، وراثت و بالاخره محیط تکوین مییابد (احمدی 1368: 21).
نتیجه بحث
نتیجهگیری که از بحث داریم این است که در تشکیل شخصیت و در نهایت بروز رفتارهای گوناگونی که از اشخاص سرمیزند نمیتوان تنها به عامل یادگیری و عادت تکیه کرد بلکه هوشیاری، دقت در عمل، اراده انسان و عوامل محیطی مجموعا در ساختار شخصیت هر فرد نقش دارد. البته غرض از ارزیابی تطبیقی مکتب رفتارگرایی با آموزشهای الهی التقاط این دو نبود، بلکه اثبات این نکته است که این مکاتب به دلیل یک سونگری در شناخت ابعاد وجودی انسان و ارایه طریق برای بهزیستن مطلقگرا بوده و تنها از یک زاویه به انسان مینگرند بنابراین اصول تربیتی آنها اگرچه در مواردی سودمند است مثلاً ایجاد یک عادت حسنه مثل صداقت، امانت و... اما همه راه نیست چون همان عادات پسندیده هم اگر توأم با تمییز صحت و سقم آن نباشد و شناخت و اندیشه در آن راه نداشته باشد ارزشمند نیست. و بهقول مولوی:
ای بـرادر تو همـه اندیشـهای مابقی خود استخوان و ریشهای
از طرفی در طول تاریخ استعمارگران همواره با بهرهگیری از همین دیدگاهها و مکاتب، ملل محروم را زیرسلطه و ستم خود قرار دادهاند. رفتارگرایان نیز با ایجاد عادات اجتماعی مطلوب خود در میان ملل تحت نفوذ و تأکید بر نفی هوشیاری و آگاهی حاکمیت خود را اعمال کردهاند. در حالیکه از دیدگاه اسلام آگاهی و برخورداری از تفکر صحیح از ویژگیهای عمده انسان است؛ حتی قرآن خود را وسیله هدایت دانسته اصل را بر انتخاب آگاهانه انسانها قرار داده است آنجا که میفرماید: هذا بصائرُ للنّاس و هدیً و رحمةً لقوم یوقنون (قرآن 7: 203). این آیات قرآن مایه بصیرتها از جانب پروردگار است و هدایت و رحمت برای گروهی که ایمان آورند. همچنین تکیه بر عقل و تأیید وجهه عقلانی از ویژگیهای دیگر تربیت اسلامی است تا جایی که مسلمان باید اصول و مبانی اعتقادی خود را از طریق تعقل بپذیرد.
به هر حال مجموع روشهای گوناگون تربیتی که در پرورش انسان در اسلام مطرح است دربرگیرنده عوامل محیط، خانواده و ظرفیت وجودی خود فرد است که مجموعا میتواند موجب تکامل انسان و تعالی او گردد. به همین دلیل در دیدگاه اسلام انتخاب همسر با ویژگیهای اخلاقی پسندیده، انتخاب معلم برجسته و ایجاد شرایط محیطی مناسب زمینهساز یک تربیت صحیح و یک اجتماع صالح و سالم خواهد شد.
________________________________________
طباطبایی، سیدمحمدحسین. ترجمه تفسیر المیزان. ترجمه سیدمحمدباقر موسوی همدانی، ج 13. تهران: امیرکبیر.
مطهری، مرتضی. 1360. فلسفه اخلاق. تهران: انتشارات صدرا.
وودورث، 1348. مکتبهای روانشناسی. ترجمه غلامرضا بهرامی. جواد نوربخش. تهران: انتشاراتدانشگاهتهران.
شریعتمداری، علی. 1344. روانشناسی تربیتی. اصفهان: انتشارات مشعل.
احمدی، علیاصغر. 1368. روانشناسی شخصیت از دیدگاه اسلامی. تهران: امیرکبیر.
آراسته، رضا. 1348. سیر روانشناسی در غرب. ج 1، تهران: دهخدا.
اسدی گرمارودی، محمد. 1369. درسهایی از تربیت انسانی. تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء.
ایزیاک، هنریک و ویرجینیا استاون سکون. 1365. تاریخچه و مکاتب روانشناسی. ترجمه احمد رضوانی. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
1359. تعلیم و تربیت اسلامی. تهران: انتشارات نهضت زنان مسلمان.