جوان و اعتماد به نفس
بدیهی است اعتماد به نفس مانند سایر کمالات اخلاقی, اکتسابی است; یعنی از طریق تمرین و ریاضت و تربیت باید آن را تحصیل کرد. بر این اساس, عواملی در ایجاد و تقویت احساس اعتماد به نفس و کاهش آن مؤثر است. در این شماره, ابتدا علل و عوامل مهمی را که موجب اعتماد به نفس در فرد می شود, مرور می کنیم:
عوامل اعتماد به نفس
عوامل اعتماد به نفس را می توان به دو دسته کلیِ فردی و اجتماعی تقسیم کرد: عوامل فردی عبارت اند از:
1. خود ارزش مندی
اعتماد به نفس داشتن, در گرو احترام به خود و نگرش مثبت به خویشتن است. اسلام در تمام برنامه های عبادی و اجتماعی و اخلاقی و اقتصادی خود, عزت نفس را لحاظ کرده و نادیده گرفتن آن را در هیچ شرایطی نمی پذیرد. امام صادق(ع) می فرماید: (خداوند تمام کارهای مسلمان را به خود واگذار کرده, ولی به او اختیار نداده که خود را خوار کند.1)
البته احساس ارزش مندی یا عزت نفس, نیاز فطری انسان است. (آبراهام مازلو) روان شناس معروف در کنار نیازهای جسمانی, نیازهای ایمنی, نیاز به عشق, محبت, تعلق به دیگران و نیاز به احترام و شأن اجتماعی را مطرح کرده است. او می گوید: (تمام افراد در جامعه ما, میل یا نیازی به عزت نفس یا احترام به خود یا احترام به دیگران دارند. آنان نیازمند آنند که خویشتن را ارزش مند بیابند و این ارزش مندی بر پایه محکم و استواری بنا شده باشد. از این رو می توان این نیازها را به دو گروه فرعی طبقه بندی نمود: نخست, میل به توانایی, میل به موفقیت, میل به کاردانی میل به مهارت و شایستگی, نیاز به اطمینان در رویارویی با دنیا و نیاز به استقلال و آزادی و دیگر, آن چیزی است که می تواند نیاز به اعتبار, قدر و مقام, افتخار و آوازه, نفوذ, توجه, اهمیت, بزرگی, وقار و قدردانی خوانده شود.2)
اعتماد به نفس, ارتباطی مستقیم با ارضای این نیاز درونی دارد. مازلو می گوید: (هنگامی که نیاز احترام به خود, ارضا شود شخص احساس اعتماد به نفس, ارزش مندی, توانایی, قابلیت و کفایت می کند و وجود خود را در دنیا مفید و لازم می یابد; اما عقیم ماندن این نیازها, موجد احساس حقارت, ضعف و نومیدی می گردد.)3
انسان زمانی به حرکت و تکاپو می افتد که انگیزه ای درونی یا بیرونی داشته باشد. مهم ترین انگیزه ای که در انسان پس از ارضای نیازهای مادی و غریزی پا به عرصه وجود می گذارد, نیاز به احساس ارزش مندی و عزت نفس است. استاد مطهری می گوید: (از نظر اسلامی, مادرِ همه احساس های اخلاقی انسان, احساس کرامت و شرف و عزت و قدرت و عظمت در درون خود و در خود واقعی خویش است.)4
و در جایی دیگر می گوید: (اگر انسان خود واقعی را پیدا کند, دیگر احساس حقارت نمی کند, احساس قدرت و عظمت می کند, تکبر یا تجبر نمی کند, چون با روحش ناسازگار است.)5
بر این اساس در قرآن و روایات بر خودیابی تأکید شده است. قرآن مجید کسانی را که خدا را فراموش کرده و به تبع آن خود را فراموش کرده اند, مذمت می کند و می فرماید: (ولاتکونوا کالذین نسوا الله فأنسیهم انفسهم; از آن کسانی مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز آن ها را به خود فراموشی گرفتار کرد).6 این آیه, نقش عبادت و یاد خدا در بازیافتن و پیدا کردن خود را نیز می رساند. امام علی(ع) می فرماید: (عجبت لمن ینشد ضالّته وقد اضلّ نفسه فلایطلبها; تعجب می کنم از کسی که وقتی چیزی را گم کرد به دنبال آن می رود, ولی خود را گم کرده به دنبال آن نمی رود.)7
ممکن است این توهم پیش آید که چگونه محتمل است که انسان خود را گم کند, زیرا همیشه با انسان است. استاد مطهری در این باره می گوید: (انسان احیاناً خود را با ناخود اشتباه می کند و ناخود را خود می پندارد و چون ناخود را خود می پندارد, آن چه به خیال خود برای خود می کند, در حقیقت برای ناخود می کند).8 ملای رومی می گوید:
در زمیـن دیگـران خانـه مکن کار خود کن, کار بیگانه مکن
قرآن مجید بزرگ ترین خسران ها و زیان ها را این می داند که انسان خود را ببازد, آن جا که می فرماید: (قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم;9 بگو زیان کاران واقعی کسانی هستند که نفس خود را باخته اند.)
هرچند ظهور این خسران در روز قیامت است و آیه نیز به آن روز بزرگ ناظر است, اما کسی که خود را باخته در حقیقت در این دنیا نیز بازنده واقعی است. استاد مطهری می گوید: (بزرگ ترین سرمایه های عالم برای یک انسان, نفس خود انسان است; اگر کسی خود را باخت, دیگر هرچه داشته باشد گویی هیچ ندارد.)10
این سخن برگرفته از کلام مولا علی(ع) است که خطاب به فرزندش می فرماید: (اکرم نفسک عن کل دنیة وان ساقتک الی الرغائب فانک لن تعتاض بما تبذل من نفسک عوضاً;11 نفس خود را گرامی و محترم بدار از این که به یک پستی دچار شود, زیرا اگر از نفس خود چیزی را باختی و از دست دادی, دیگر هیچ چیز نمی تواند جای آن را پر کند). نظیر این مضمون, شعری از امام صادق(ع) است که فرموده اند:
(أثامـن بـالنفـس النفیسـة ربّها
ولیس لها فی الخلق کلهم ثمن12
من با نفس خودم هیچ موجودی را برابر نمی کنم جز پروردگارم, تمام دنیا و غیر خدا را با این گوهر نفیس برابر نمی کنم.)
احساس ارزش مندی و عزت نفس موجب می شود تا انسان با شکم گرسنه و تن برهنه و در سخت ترین شرایط زندگی کند, ولی هرگز تن به ذلت و پستی ندهد و متکی به خود باشد و به دلیل قدرت روحی خویش از دیگران احساس بی نیازی کند.
بوعلی سینا و مرد کنّاس
(بوعلی سینا مدت زیادی وزیر بود. روزی با کوکبه وزارت از راهی می گذشت. کناسی (زباله کش) را دید که خود بدان شغل کثیف, مشغول و زبانش بدین شعر لطیف مترنّم است:
گرامی داشتم ای نفس از آنت که آسان بگذرد بـر دل جهانت
بوعلی را از شنیدن آن شعر تبسم آمد. با شکر خنده از روی تعریض آواز داد که: الحق حد تعظیم و تکریم همان است که تو درباره نفس شریف مرعی داشته ای. قدر جاهش این است که در قعر چاه به ذلت کناسی دچارش کرده و عزّ و شأنش این است که بدین خفت و خواری گرفتارش ساخته ای, عمر نفیس را در این امر خسیس تباه می کنی و این کار زشت را افتخار نفس می شماری. مرد کناس دست از کار, کوتاه و زبان بر وی دراز کرده گفت: در عالم همت, نان از شغل خسیس خوردن به که بار منت رئیس بردن. بوعلی غرق عرق شد و با شتاب تمام گذشت.13)
برای این مرد کناس, آزاد زندگی کردن و زیر بار منت دیگران نرفتن و اعتماد به نفس, با ارزش ترین چیزها است و این حالت جز با احساس ارزش مندی و کرامت نفس حاصل نمی شود.
قرآن مجید فقرایی را مدح و ستایش می کند که با عزت نفس و مناعت طبع زندگی می کنند و خم به ابرو نمی آورند. آن ها به اندازه ای عفیف اند که مردم به اشتباه می افتند و اگر انسان از وضع واقعی آنان آگاه نباشد, چنین می پندارد که غنی و ثروت مندند. اینان به دلیل عزت نفس و علو همت, هرگز از دیگران تمنا و درخواست عجزآمیز نمی کنند و تن به ذلت سؤال نمی دهند.14 این گروه, عدم درخواست از دیگران و اتکای به خود را در سایه توکل به خدا و خویشتن داری و احساس ارزش مندی به دست آورده اند. امام علی(ع) می فرماید: (مااحسن تواضع الاغنیاء للفقراء طلباً لما عندالله واحسن منه تیه الفقراء علی الاغنیاء اتّکالاً علی الله;15 چه قدر زیبا است تواضع ثروت مند در مقابل فقرا برای رضای خدا و از آن زیباتر, بی اعتنایی فقرا به ثروت مندان است به دلیل تکیه بر خدا.)
خوشا کاخ بلند عزت نفس که محکم تر بنایی زین بنا نیست
خوشا دربار استغنا که آن جا گدایان را به شاهان اعتنا نیست16
اختلال در رفتار و از جمله عدم اعتماد به نفس, ناشی از بی توجهی به کرامت نفس و شخصیت انسانی است. امام هادی(ع) می فرماید: (من هانت علیه نفسه فلاتأمن شره;17 کسی که شخصیتش در نظرش خوار باشد از شرش ایمن مباش), چرا که او نه تنها به خود جفا می کند بلکه از تعدی به حقوق دیگران نیز پروایی ندارد.
گوته می گوید: (اگر ثروت مند نیستی, مهم نیست; بسیاری از مردم, ثروت مند نیستند. اگر سالم نیستی, هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند. اگر زیبا نیستی, برخورد درست با زشتی هم وجود دارد. اگر جوان نیستی, همه با چهره پیری مواجه می شوند. اگر تحصیلات عالی نداری, با کمی سواد هم می توان زندگی کرد. اگر قدرت سیاسی و مقام نداری, مشاغل مهم متعلق به معدودی از افراد انسان است; اما اگر عزت نفس نداری, برو بمیر که هیچ نداری. هرچند بیان گوته در انتها خیلی تند و بی رحمانه است ولی حکایت از اهمیت بسیار زیاد عزت نفس دارد به شکلی که گوته فقدان آن را برابر با مُردن می بیند).18 البته دلیلش هم آن است که عزت نفس سرمایه ای است که در نهاد انسان ها قرار دارد و باید استخراج و پرورش یابد, به خلاف فضایل اکتسابی که به زحمت باید آن را تحصیل کرد.
طی مطالعاتی که انجام شده ارتباط متقابل بین عزت نفس و تصور فرد از توانایی خود مورد تأیید قرار گرفت; بدین معنا که اگر میزان عزت نفس کاهش یابد, احساس ضعف و ناتوانی در فرد به وجود می آید و برعکس با افزایش میزان عزت نفس, احساس توان مندی و ارزش مندی در فرد احیا می شود و تغییرات مثبتی چون افزایش پیش رفت تحصیلی, افزایش تلاش برای کسب موفقیت, داشتن اعتماد به نفس, بلند همت بودن, تمایل به داشتن سلامت بیشتر, لذت بردن از روابط با دیگران و پیش بینی مثبت نسبت به موفقیت های بعدی در او پدیدار می شود.)19
2. خودشناسی
اعتماد به نفس تا حد زیادی متوقف بر شناخت جنبه های مثبت شخصیتی و آگاهی از استعدادها و توانایی ها و قابلیت ها است. عدم اعتماد به نفسِ غالب افراد, بر اثر فقدان امکانات نیست, بلکه به دلیل عدم شناسایی خویشتن است. استاد مطهری(ره) می گوید: (یکی از قدیم ترین دستورهای حکیمانه جهان که هم به وسیله انبیای عظام به بشر ابلاغ شده است و هم حکیمان بزرگ جهان آن را به زبان آورده اند و اعتبار خودش را همیشه حفظ کرده و بلکه تدریجاً ارزش آن بیشتر کشف شده است, این جمله معروف است که: (ای انسان خودت را بشناس.)20
از دیدگاه معصومین(ع) سرچشمه اصلی ناکامی ها و موفقیت ها را باید در درون انسان جست وجو کرد و عامل درونی بیش از عوامل بیرونی در سرنوشت انسان مؤثر است. در شعری که منسوب به امام علی(ع) است, می خوانیم:
(دوائک فیک وماتشعر
ودائک منک وماتنظر21
دارو و درمان در تو است, اما تو آگاه نیستی و درد از تو است و تو نظر نداری.)
گنج نزدیک
مولوی در مثنوی داستانی آورده است, که البته تمثیل است, می گوید: مردی طالب گنج بود و از خدا دائماً گنج طلب می کرد. مدت ها شب تا صبح زاری می کرد تا این که یک شب خواب دید یا به او الهام شد:
کـاو بگفتت در کمان تیری بنه کی بگفتندت که اندرکش توزه
هاتف به او گفت: تیر و کمانی با خودت برمی داری و روی فلان نقطه می ایستی و تیر را به کمان می کنی, این تیر هرجا که افتاد, گنج همان جا است. او به هر طرف تیری پرتاب کرد و همان جا به کندوکاو پرداخت, اما به چیزی دست نیافت. باز با گریه و زاری از خدا خواست تا او را راهنمایی کند. هاتف گفت: تو از دستور من تخلف کردی من گفتم تیر را به کمان بگذار, هرجا افتاد, همان جا گنج است; نگفتم: به قوّت بکش.
او نگفتت که کمان را سخت کش در کمـان نِـه گفـت او نه پُرکـنش
روز بعد تیر را به کمان گذاشت, تا تیر را رها کرد پیش پای خودش افتاد. زیر پایش را کَند و گنج را یافت.
ای کمـان و تیـرهـا بـرسـاخته گنج نزدیک و تو دور انداخته22
این تمثیل به ما می آموزد که رسیدن به مقاصد و اهداف, دور از دسترس نیست, فقط باید حوزه شناخت و آگاهی را توسعه داد. (ژان پل سارتر می گوید: (اگر یک فلج, قهرمان دو و میدانی نشود, خود مقصر است). این جمله کنایه از توانایی و نیروی لایتناهی نهفته در وجود آدمی است. متأسفانه انسان ها نه تنها از ذخیره های درونی خدادادی خود به نحو احسن استفاده نمی کنند, بلکه عموماً از این توانایی ها بی اطلاع اند.
با جسارت تمام می توان ادعا کرد که هیچ انسانی حدود ذهن و مغز خویش را نمی شناسد; به بیان دقیق تر ما هیچ گاه به اوج توانایی ها و ظرفیت هایمان نزدیک نمی شویم و مغز ما معمولاً بخش ناچیزی از قدرتش را به کار می گیرد. نویسنده کتابی قدیمی با اطمینان ادعا کرد که تمام مردم نابغه اند, زیرا هر انسانی دست کم چیزی دارد که او از دیگران متمایز می سازد و تا حدودی فراتر از ایشان قرار می دهد. این سخن با آن که اغراق آمیز است, رنگی از حقیقت دارد.23
گر در طلب گوهر کانی, کانی
ور در پی جست وجوی جانی, جانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هرچیز که در جستن آنی, آنی
3. خودپنداره مثبت
خودپنداره در اصطلاح روان شناسان, ارزیابی کلی فرد از شخصیت خود است. این ارزیابی ناشی از ارزیابی های ذهنی است که معمولاً از ویژگی های رفتاری خود به عمل می آوریم. در نتیجه, خودپنداره ممکن است مثبت یا منفی باشد.
خودپنداره برای متخصصان بهداشت روانی نیز اهمیت خاصی دارد, زیرا پندار فرد از شخصیت خود تا اندازه زیادی تصور او را راجع به محیطش تعیین می کند. اگر تصور از خود, مثبت و نسبتاً متعادل باشد, شخص دارای سلامت روانی است و اگر به عکس, خودپنداری شخص منفی و نامتعادل باشد, او از لحاظ روانی ناسالم شناخته می شود.
همین که فکر کنیم کاری از ما ساخته نیست بهانه و انگیزه لازم را برای شکست فراهم آورده ایم, چون معمولاً همان اتفاق می افتد که به وقوع آن فکر می کنیم. دیل کارنگی می گوید: (اگر از من بپرسید چه کسی موفق است؟ خواهم گفت: کسی که با قدرت تمام توانسته است خودش را متقاعد کند که موفق می شود. برای توفیق در کارها هیچ چیز به اندازه اعتقاد و ایمان به توانستن مؤثر نیست. اگر از انجام کاری بترسید و فکر کنید که قادر به انجام آن نیستید, تحت هیچ شرایطی آن کار را به نحو مطلوب نمی توانید انجام دهید. ترس, نیروی محرکه ماشینی را که باید بازده مطلوب و کافی داشته باشد, به شدت از میان می برد و نقش ترمز را در آن ایفا می کند. در مقابل, اعتماد و ایمان به توانستن و خواستن, شتاب چنین ماشینی را افزایش می دهد و بر کارایی آن می افزاید.)26
البته خودپذیری و تغییر طرز تفکر, کار آسانی نیست; اراده قوی و ممارست و پشتکار می خواهد. (باید این حقیقت را بپذیریم که هیچ انسانی بی استعداد نیست و کسانی که بی استعداد نامیده می شوند افرادی هستند که نتوانسته اند یا نخواسته اند ظرفیت وجودی و بالقوه خود را پرورش دهند. اگر محیط برای آن ها مساعد شود, اگر نگوییم نابغه, قطعاً انسان های خلاق و مبتکری خواهند شد. ادیسون می گوید: وجود نابغه, یک درصد الهام و نود ونه درصد تلاش درونی است و شخص خلاق دارای اطمینان درونی است.)27
بسیاری از مردم در حقیقت اسیر و زندانی تصور منفی و بدگمانی خویش هستند. آن ها خود را فردی ضعیف و یا متوسط, عنصر نامطلوب و به درد نخور توصیف می کنند و متأسفانه رفتار بعدی آن ها نیز تحت تأثیر همین سوءظن و بدگمانی آنان از قابلیت های خویشتن قرار می گیرد و بر طبق آن تنظیم می شود. ریچارد کپنیگ گفته است: (ما چهل میلیون بهانه برای شکست داریم, اما یک دلیل محکم نداریم.)28
عقابی که خود را جوجه می پنداشت
(می گویند: یک روز پسر کشاورزی لانه عقابی را دید, از درون آن تخمی را برداشت و ب ه خانه آورد. پسرک تخم عقاب را زیر مرغی که در خانه داشت و روی تخم هایش خوابیده بود, گذارد. وقتی جوجه ها از تخم درآمدند یکی از آن ها جوجه عقاب بود. این جوجه با بقیه جوجه مرغ ها می گشت و تفاوتی را تشخیص نمی داد. اندک اندک جوجه عقاب نوعی بی تابی احساس کرد و به این نتیجه رسید که این جا نباید جای او باشد, درمانده بود و نمی دانست چه باید بکند.
روزی عقابی بر فراز مزرعه به پرواز درآمد. به عقاب نگریست و گفت: من هم می توانم پرواز کنم, بال هایش را باز کرد و به پرواز درآمد. وقتی به فراز تپه رسید و توانایی پریدن را درخود دید به قله بلندتری پرید و آن قدر بالا رفت تا به قله کوه رسید. این نمایشی از یک واقعیت است. (با تغییر نگرش و اصلاح فکر می توان جهت زندگی را تغییر داد).
ممکن است بگویی داستان عقاب یک مَثَل است و مَثَل قشنگی هم هست, اما من که جوجه عقاب نیستم, من یک انسانم; یک انسان معمولی. گرفتاری شما همین است. همین که فکر می کنید, نمی توانید از عهده کاری برآیید. تصمیم بگیرید که فکر کنید هیچ کاری نیست که قادر به انجام آن نباشید, زیرا بسیاری از کارهای بزرگ توسط کسانی به انجام رسیده که زمانی فکر می کردند هیچ کاری از دستشان ساخته نیست.)29
4. خوداتکایی
ییکی از راه های رسیدن به اعتماد به نفس, بی نیازی از دیگران و اتکای به خود است. بعضی افراد همواره در انتظار کمک و یاری دیگران هستند و از این رو هرگز به خود اطمینان پیدا نمی کنند. این حالت نشان دهنده ضعف نفس و بی اعتمادی است. امام علی(ع) می فرماید: (فقر النفس شر الفقر;30 کمبود شخصیت, بدترین کمبودها است.)
برای رسیدن به خوداتکایی در امر اقتصاد, اسلام همگان را به قناعت و قطع طمع از دیگران سفارش کرده است, تا جایی که پیامبر(ص) بی نیازی از مردم را نشانه غنا و قوت نفس می داند و می فرماید: (لیس الغنی عن کثرة العرض ولکنّ الغنی غنی النفس;31 بی نیازی به فراوانی مال نیست, بی نیازی حقیقی تنها در روحیه بی نیازی است.)
ییکی از سرمایه های معنوی پیامبران الهی که موجب عزت و اقتدار و موقعیت اجتماعی آن ها شده بود, همان قناعت و احساس بی نیازی است. امام علی(ع) در توصیف رسولان الهی می فرماید: (آن ها با این که به حسب ظاهر زندگی ساده ای داشتند و از نظر مادی ضعیف به نظر می رسیدند, اما از نظر روحی بسیار قوی و دارای اعتماد به نفس بودند, چون با قناعت زندگی می کردند. به طوری که این روح بی نیازی همه چشم ها و دل ها را پر می کرد و بر عظمت و شکوه انسانی آن ها می افزود.)32
مردی که کمک خواست
پیامبر اسلام(ص) با برنامه های تربیتی خود این روحیه را منتقل می کرد. در روایت آمده است که یکی از یاران پیامبر(ص) در تنگنای زندگی با گرفتاری مالی شدیدی مواجه بود. او با مشورت همسرش تصمیم گرفت به محضر رسول خدا(ص) آمده و وضع رقّت انگیز خود را مطرح و تقاضای استمداد کند. با این تصمیم به حضور رسول خدا(ص) رفت, اما پیش از آن که جمله ای بر زبان جاری کند از حضرت شنید که فرمود: هرکس از ما تقاضای کمک و مساعدت کند ما از احسان خود به او دریغ نخواهیم کرد, اما اگر کسی بی نیازی پیشه کند و از مخلوقی حاجت نخواهد, خداوند او را بی نیاز خواهد ساخت. او با شنیدن این جمله از بیان مطلب خویش صرف نظر کرد و به خانه بازگشت, اما باز فشار فقر و تنگ دستی او را به ستوه آورد, ناچار روز دیگر به حضور پیامبر شتافت. آن روز نیز همان جمله سابق را از حضرت شنید و از بیان حاجت خود منصرف شد و به منزل بازگشت. برای سومین بار در مجلس پیامبر(ص) حاضر شد, این بار نیز آن حضرت همان جمله را تکرار کرد (امساک حضرت به دلیل بخل یا بی تفاوتی در قبال مشکلات مردم نبود, بلکه حضرت این توانایی را در او می دید که بتواند روی پای خویش بایستد و مشکلاتش را رفع کند. کلام رسول خدا(ص) در او اثر گذاشت و احساس کرد کلید مشکل خود را یافته است. با خود گفت که دیگر دست حاجت به سوی بندگان خدا دراز نکنم).
او تیشه ای به دست آورد و به سوی بیابان شتافت. هیزمی جمع کرد و به شهر آورد و فروخت. ازاین که با دست رنج خود مبلغی پول به دست آورده بود احساس لذت و نشاط کرد. روزهای متوالی به همین کار ادامه داد, تا این که لوازم و ابزار کار و حیوان باربر خرید و پس از مدتی دنبال کردن این شغل, صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول خدا(ص) به او برخورد کرد و با تبسم فرمود: نگفتم هرکس از ما تقاضای کمک کند از احسان خود به او دریغ نخواهیم کرد, اما اگر کسی بی نیازی پیشه کند و از مخلوقی حاجت نخواهد, خداوند او را بی نیاز خواهد ساخت.33
راهنمایی و ارشاد رسول گرامی اسلام(ص) در صدر اسلام مردم را آن چنان تربیت کرد که بتوانند مستقل زندگی کنند و خود را مستغنی از دیگران بدانند. امام صادق(ع) می فرماید: گروهی از انصار خدمت رسول خدا(ص) رسیدند و عرض کردند: ما حاجت بزرگی داریم. حضرت فرمود: آن را مطرح کنید. انصار گفتند: برای ما در نزد خدا بهشت را ضمانت کن. حضرت فرمود: این کار را انجام می دهم به شرط آن که هرگز از کسی چیزی نخواهید. آن ها به این دستور عمل کردند به طوری که اگر کسی بر روی مرکبی سوار بود و تازیانه اش به زمین می افتاد, کراهت داشت به کسی بگوید آن را به من بده, بلکه خود از مرکب پیاده می شد و آن را برمی داشت و یا اگر بر سر سفره ای نشسته بود از دیگران آب طلب نمی کرد, بلکه خود آب برمی داشت.34
بزرگان دین و فرهیختگان جامعه برای امرار معاش و گذران زندگی, هرگز دست طمع به سوی دیگران دراز نکردند و با بلند طبعی و آزادگی, دوران سخت را پشت سر نهادند. در این جا به دو نمونه اشاره می کنیم:
قناعت مرحوم آقابزرگ
استاد مطهری(ره) می نویسد: (مرحوم آقابزرگ به وارستگی و صراحت لهجه و آزادگی و آزادمنشی شهره بود. با این که در نهایت فقر می زیست از کسی چیزی نمی گرفت. یکی از علمای مرکز که با او سابقه دوستی داشته است, پس از اطلاع از فقر وی, در تهران با مقامات بالا تماس می گیرد و ابلاغ مقرری قابل توجهی برای او صادر می شود. آن ابلاغ همراه نامه آن عالم مرکزی به آقابزرگ داده می شود. مرحوم آقابزرگ پس از اطلاع از محتوا, ضمن ناراحتی فراوان از این عمل دوست تهرانی اش, در پشت پاکت می نویسد: ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم…)35 و پاکت را با محتوایش پس می فرستد.
پروین اعتصامی می گوید:
چه در کار و چه در کار آزمودن
نباید جـز به خـود محتاج بودن
احساس بی نیازی دیوژن
(همین که اسکندر, پادشاه مقدونی, به عنوان فرمانده و پیشوای کل یونان در لشکرکشی به ایران انتخاب شد, از همه طبقات برای تبریک نزد او آمدند. اما دیوژن, حکیم معروف یونانی کمترین توجهی به او نکرد. اسکندر شخصاً به دیدار او رفت. دیوژن در برابر آفتاب دراز کشیده بود, چون حس کرد جمع فراوانی به طرف او می آیند, کمی برخاست و چشمان خود را به اسکندر که با جلال و شکوه پیش می آمد خیره کرد, اما هیچ فرقی میان اسکندر و یک مرد عادی که به سراغ او می آمد, نگذاشت و شعار استغنا و بی اعتنایی را حفظ کرد. اسکندر به او سلام کرد, سپس گفت: اگر از من تقاضایی داری بگو. دیوژن گفت: یک تقاضا بیشتر ندارم, من از آفتاب استفاده می کردم, تو اکنون جلو آفتاب را گرفته ای, کمی آن طرف تر بایست. این سخن در نظر همراهان اسکندر خیلی حقیر و ابلهانه آمد. با خود گفتند: عجب مرد ابلهی است که از چنین فرصتی استفاده نمی کند, اما اسکندر که خود را در برابر مناعت طبع و استغنای نفس دیوژن حقیر دید, سخت در اندیشه فرو رفت. پس از آن که به راه افتاد, به همراهان خود که فیلسوف را ریشخند می کردند, گفت: به راستی اگر اسکندر نبودم, دلم می خواست دیوژن باشم.)36
انسان نباید به امید معجزه دیگران باشد, بلکه باید خود معجزه گر شود و این امر جز با قطع امید از دیگران حاصل نمی گردد. امام سجاد(ع) می فرماید: (رایت الخیر کله قد اجتمع فی قطع الطمع عمّا فی ایدی الناس;37 تمامی خیر و سعادت را در این دیدم که انسان به آن چه در دست مردم است, چشم طمع نداشته باشد.)
نحوه معاشرت با مردم باید به طریقی باشد که به اصل مهم خوداتکایی آسیبی وارد نشود. امام علی(ع) همیشه می فرمود: (در برخورد با مردم دو حس متضاد بی نیازی و نیازمندی داشته باش; نیازمندی تو به مردم در نرمی سخن و حسن سیرت و تواضع است و بی نیازی تو از مردم در حفظ آبرو و عزت نفس است.)38
استقلال فکری
خوداتکایی تنها به مرحله فعل و عمل منحصر نمی شود, بلکه در حوزه فکر و اندیشه از اهمیت بیشتری برخوردار است. رشد و تکامل و شکوفایی هر توانایی و استعدادی منوط به کارگیری آن است. این امر همان طوری که در بُعد قوای جسمانی کاملاً محرز و مبرهن است, در ابعاد ذهنی و عقلانی نیز بدین سان است. قرآن مجید برای بهره وری از توانایی ذهنی به تعقل در امور و به کارگیری عقل و اندیشه سفارش کرده است و از عواملی که موجب رکود و سستی اندیشه می شود پرهیز داشته است. در حقیقت تشویق به تفکر و مبارزه با عوامل رکودِ اندیشه در راستای استقلال فکری و در نهایت حصول اعتماد به نفس در افراد و جامعه صورت می گیرد. قرآن مجید یکی از مشکلات کافران را شخصیت زدگی آن ها می داند, آن جا که می فرماید: (قالوا ربنا انا اطعنا سادتنا وکبراءنا فاضلونا السبیلا;39 کافران می گویند: پروردگارا ما رؤسا و بزرگ تران خویش را اطاعت کردیم و آن ها ما را به گم راهی کشاندند). امام علی(ع) به وضوح به موضوع شخصیت زدگی اشاره می کند و می فرماید: (انظر الی ماقال ولاتنظر الی من قال;40 به آن چه گفته می شود بنگرید نه به گوینده آن.)
عقل باید طوری پرورش یابد که بتواند افکار و عقاید مختلف را بسنجد و درباره آن ها قضاوت کند. قرآن مجید هدایت و ارشاد خدا را شامل کسانی می داند که به سخن گوش فرا می دهند و بهترین آن را پیروی می کنند.41
هرچند بهره گیری از دیدگاه های مختلف در جای خود امری مطلوب و عقلایی است, اما تجربه اندوزی و استفاده از نظرات کارشناسانه دیگران غیر از تأثیرپذیری از قضاوت مردم و تکیه کردن بر اندیشه های دیگران است. استاد مطهری تأثیرپذیری از قضاوت دیگران را بیماری عمومی می داند که اغلب افراد کم وبیش گرفتارش هستند. ایشان می گوید: (مثلاً انسان یک لباسی را برای خودش انتخاب کرده و تشخیص او این است که رنگ خوبی را انتخاب کرده, بعد یکی می آید و می گوید: این رنگ مزخرف چیست که انتخاب کرده ای؟ کم کم خود آدم اعتقاد پیدا می کند که بد چیزی است.42
این که انسان در مسائلی که مربوط به خودش است تحت تأثیر قضاوت دیگران قرار بگیرد, صحیح نیست و به ما گفته اند: هرگز تحت تأثیر قضاوت و تشخیص دیگران نسبت به خودتان قرار نگیرید).
در حدیثی از حضرت مسیح(ع) نقل شده که ایشان فرمود: (کونوا نُقّاد الکلام;43 همواره نقدکننده کلام دیگران باشید). استاد مطهری(ره) در توضیح روایات فوق می گوید: (یعنی آن طور که صرّاف, سکه را نقد می کند, خوب و بدش را تشخیص می دهد و خوبش را می گیرد, شما هم راجع به نکته ها و سخن ها چنین باشید. هرچه دیگران دارند می گیریم, خودمان فکر و عقل داریم, از خود نمی ترسیم و بیم نداریم روی این ها فکر می کنیم, خوب هایش را می گیریم و بدهایش را طرح (طرد) می کنیم.)44
قول و فعل در قضاوت دیگران نباید مبنای تصمیم گیری ما باشد. کسی که تحت تأثیر القائات و نظرات دیگران واقع می شود نمی تواند رأی و نظر مستقلی از خود داشته باشد و همین امر, اعتماد به نفس و قدرت تصمیم گیری را از او سلب می کند. امام کاظم(ع) در مورد استقلال عقل و فکر می فرماید: (ای هشام, اگر گردویی داشته باشی و دیگران به تو گویند: چه لؤلؤای داری, وقتی خودت می دانی آن چه در دستت است گردو است, نباید این سخن در تو اثر داشته باشد و اگر لؤلؤای در دست داشته باشی و به تو بگویند: این گردوها را از کجا آورده ای, نباید ترتیب اثر دهی; این سخن نباید به تو آسیب رساند در حالی که می دانی لؤلؤ در اختیار داری).45 البته در جای خود رعایت اصل مشورت با دیگران لازم و ضروری است, ولی نکته مهم, عزم و تصمیم و قاطعیت پس از مشورت است. چنان که قرآن مجید می فرماید: (شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکل علی الله;46 ای پیامبر با مردم مشورت کن, وقتی تصمیم گرفتی با توکل بر خدا عمل کن.)
گاهی انسان به دلیل عدم اقبال عمومی از انجام کارهای بزرگ محروم می شود و خود را در بستر محدودی محصور می کند. پیشوایان دین به ما آموخته اند که تابع جو و متأثر از افکار عمومی نباشیم و بر پایه تعقل و مصلحت اندیشی گام برداریم. امام علی(ع) می فرماید: (لاتستوحشوا فی طریق الهدی لقلة اهله;47 در طریق هدایت به خاطر کمی افراد وحشت نکنید.)
امام خمینی(ره) همواره بر استقلال فکری تأکید داشته و آن را شرط استقلال همه جانبه سیاسی, اجتماعی و اقتصادی می دانستند. ایشان در یکی از پیام های خود فرمودند: (بزرگ ترین وابستگی ملت های مستضعف به ابرقدرت ها و مستکبرین, وابستگی فکری و درونی است که سایر وابستگی ها از آن سرچشمه می گیرد و تا استقلال فکری برای ملتی حاصل نشود استقلال در ابعاد دیگر حاصل نخواهد شد و برای به دست آوردن استقلال فکری و بیرون رفتن از زندان وابستگی, خود و مفاخر و مآثر ملی و فرهنگی خود را دریابید. بزرگ ترین فاجعه برای ملت ما این وابستگی فکری است که گمان می کنند همه چیز از غرب است و ما در همه ابعاد فقیر هستیم و باید از خارج وارد کنیم.)48
پاورقیها:
19 ـ اسماعیل بیابانگرد, روش های افزایش عزت نفس در کودکان و نوجوانان, ص13.
13 ـ مرتضی مطهری, انسان کامل (انتشارات صدرا) ص49.
17 ـ بحارالانوار, ج72, ص300.
14ـ بقره(2) آیه 273.
1 ـ فروع کافی, ج5, ص63.
12 ـ بحارالانوار, ج47, ص25.
18 ـ روزنامه ابرار, شماره 832, تاریخ 3/7/80, ص5.
10 ـ مرتضی مطهری, فلسفه اخلاق, ص144.
15 ـ نهج البلاغه, کلمات قصار, 398.
11 ـ نهج البلاغه, نامه 31.
16 ـ دکتر قاسم رسا.
27 ـ نلر جورج, هنر و علم خلاقیت, ترجمه سید علی اصغر مسدد, ص79.
22 ـ مثنوی معنوی, دفتر ششم, ص1034.
23 ـ پکلیس ویکتور, توانایی های خود را بشناسید, ترجمه محمدتقی فرامرزی, ص14و15.
2 ـ آبراهام مازلو, روان شناسی شخصیت سالم, ترجمه شیوا رویگردان, ص154.
26 ـ دیل کارنگی و دیگران, رمز موفقیت, ص227.
21 ـ مرتضی مطهری, انسان کامل, ص203.
20 ـ مرتضی مطهری, فلسفه اخلاق, ص194.
25 ـ اسماعیل بیابانگرد, همان, ص32.
28 ـ وینسنت پیل, همان, ص85.
29 ـ همان, ص86.
24 ـ فرانک برونو, فرهنگ توصیفی اصطلاحات روان شناسی, ص134.
38 ـ وسائل الشیعه, ج6, ص313.
39 ـ احزاب(33) آیه 67.
31ـ محجةالبیضاء, ج6, ص51.
32 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام, خطبه 234.
30 ـ غررالحکم و دررالکلم, ج4, ص415.
3 ـ همان, ص155.
37 ـ اصول کافی, ج3, ص219.
36 ـ مرتضی مطهری, داستان راستان, ج1و2, ص270.
35 ـ مرتضی مطهری, خدمات متقابل اسلام و ایران, ص549.
33 ـ اصول کافی, ج3, ص208.
34 ـ وسائل الشیعه, ج6, ص307.
41 ـ زمر(39) آیه 18.
42 ـ مرتضی مطهری, تعلیم و تربیت در اسلام, ص49.
45 ـ بحارالانوار, ج1, ص136.
48 ـ صحیفه نور, ج9, ص185.
4 ـ مرتضی مطهری, فلسفه اخلاق (انتشارات صدرا) ص190.
40 ـ محمدتقی فلسفی, کودک, ج1, ص25.
46 ـ آل عمران(3) آیه 159.
47 ـ نهج البلاغه فیض الاسلام, خطبه 201.
44 ـ مرتضی مطهری, همان, ص279.
43 ـ بحارالانوار, ج2, ص96.
5 ـ همان, ص184.
6 ـ حشر(51) آیه 19.
7 ـ غررالحکم, ج4, ص340.
8 ـ مرتضی مطهری, سیری در نهج البلاغه (انتشارات صدرا) ص295.
9 ـ زمر(39) آیه 15.